ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

این قلب دیگه واسه ما قلب نمی شه ! ..

   

سام  خدمات وبلاگ نویسان جوان             www.bahar20.sub.ir

  

بلاگی جونم من اومدمممممممم  مامان اینا نیستن از صب ه !  

زنگ زدم ترنج !  

 

اقای عبوس : بله ! 

 

من -: ی هات داگ  با قارچ و پنیر ! + سیب زمینی ! 

 

اقای عبوس : اشتراک ؟ 

 

من -: 4041 

 

اقای عبوس : خانوم ؟ 

 

من -: معتمدی ! 

 

اقای عبوس : تق  

 

گوشی رو گذاشت !!  منم فوشش دادم .. به کسی نگیناااااا !  

فردا کلی درس داشتم حسش نبود بخونم  

الکی کلی خوشحالم این گل گلی انرژی + پست کرد .. !  کلی کیف کردم  نوکرتم ! 

 

پیوست -: بلاخره بعد از مدتها تشریف بردم دکتررر ! دستتتتت ...  گفت بچهههه دریچه میترالت  مشکلات داره یحتمل نیاز به عمل داره ... منم گفتم هیچکی نمیخ وام بدونه میشه ؟  گفت واسه عمل باید بستری بشی ... اما حالا ها میتونی سر کنی اما درد داری دیگه  حله ... درد می کشیممممممممم  ولی یواش یواش به بابا باید بگم ... مامان که اصلا ... حالش خیلی بد میشه گناه داره !   

 

 

پیوست پریم -: زندگی چقدر پوچ و توخالیه ! نیست ؟

 

 

  

 

دوستی که تا نداره ! ..

با یه شکلات شروع شد

من یه شکلات گذاشتم تو دستش

اونم یه شکلات گذاشت تو دست من

من بچه بودم اونم بچه بود

سرمو بالا کردم سرشو بالا کرد

دید که منو می شناسه

خندیدم !

گفت دوستیم؟

گفتم دوست دوست !

گفت تا کجا ؟

گفتم دوستی که تا نداره

گفت تا مرگ

خندیدم و گفتم من گه گفتم تا نداره

گفت باشه تا پس از مرگ  

گفتم نه ! نه ! نه ! تا نداره ! 

گفت قبول تا اونجا که همه دوباره زنده میشن

یعنی زندگی پس از مرگ

بازم با هم دوستیم ، تا بهشت ، تا جهنم

تا هر جا که باشه من و تو با هم دوستیم

خندیدم گفتم تو براش تا هر کجا که دلت می خواد یه تا بزار

اصلا یه تا بکش از سر این دنیا تا اون دنیا!

اما من اصلا براش تا نمی زارم

نگام کرد

نگاش کردم

باور نمی کرد

می دونستم اون می خواست حتما دوستی ما تا داشته باشه

دوستی بدون تا رو نمی فهمید !

گفت بیا برای دوستی مون یه نشونه بزاریم

گفتم باشه تو بزار

گفت شکلات !

هر بار که همدیگه رو می بینیم یه شکلات مال تو یکی مال من

باشه؟

گفتم باشه

هر بار یه شکلات می ذاشتم تو دستش

اونم یه شکلات می ذاشت تو دستم

باز همدیگه رو نگاه می کردیم

یعنی که دوستیم

دوست دوست !

من تندی شکلاتمو باز می کردم

می ذاشتم تو دهنمو تند و تند می مکیدم

می گفت شکموتو دوست شکموی منی !

و شکلاتشو می ذاشت توی صندوقچه ی کوچولوی قشنگ

می گفتم بخورش

می گفت تموم میشه

می خوام تموم نشه برای همیشه بمونه !

صندوقش پر از شکلات شده بود

هیچ کدومشو نمی خورد

من همشو خورده بودم

گفتم اگه یه روز شکلاتاتو مورچه ها بخورن یا کرما

اون وقت چی کار می کنی؟

گفت مواظبشون هستم

می گفت می خوام نگهشون دارم تا موقعی که دوست هستیم

من شکلاتامو می ذاشتم توی دهنمو می گفتم

نه ! نه ! نه ! تا نه !

دوستی که تا نداره !

یک سال

دو سال

چهار سال

هفت سال

ده سال

بیست سالش شده

اون بزرگ شده

منم بزرگ شدم

من همه ی شکلاتامو خوردم

اون همه ی شکلاتاشو نگه داشته

اون اومده امشب تا خداحافظی کنه

می خواد بره

بره اون دور دورا

میگه میرم اما زود بر میگردم

من که می دونم میره و برنمی گرده

یادش رفت شکلات به من بده

من که یادم نرفته

یه شکلات گذاشتم کف دستش

گفتم این برای خوردنه

یه شکلاتم گذاشتم کف اون دستش

اینم آخرین شکلات برای صندوق کوچیکت  

یادش رفته بود که صندوقی داره برای شکلاتاش  

هر دو تا رو خورد

خندیدم

می دونستم دوستی من تا نداره

می دونستم دوستی اون تا داره

مثل همیشه !

خوب شد همه ی شکلاتامو خوردم

اما اون هیچ کدومشو نخورده  

حالا با یه صندوق پر از شکلاتای نخورده چی کار می کنه ؟؟؟؟!!!!!!!!!!! 

ما هم "دعوت" شدیم به روزای سخت ! ..

سام خدمات وبلاگ نویسان جوان             www.bahar20.sub.ir 

 

حالم خوبه .. ۵ شنبه مامان اومد .. صبح خاله زنگ زد و فهمید .. حالش خیلی بد بود .. بلاگی مامان پریوش رنگش مثه گچ شده بود ..  رفتیم بهشت زهرا .. دفن کردن .. همه چی تموم شد .. ! رفتیم خونشون ... کلی کمک کردیم .. جمعه هم ختم گرفتن .. تا شب روی پاهام بودن .. با خاله قرناز دعوام شد خفن ...  همه حق رو به من دادن .. مامان هم زنگ زد و بهش گفت ی بار دیگه با بچه های من جروبحث کنی خودت میدونی   

 

شنبه رفتم دانشگاه ... حالم خیلی بد بود ... خسته بودم .. زبان از دخترا پرسید و هی ضایعشون کرد و پسرا رو برد بالا ... رفتیم فیلم دعوت رو هم دیدیم .. ! حیف پول بود ..  کلی هم ناراحت شدیم ۲۰۰۰ تومن پول بیلیت دادیم حیف شد ... سر جامعه هم کلی خندیدیم .. ! ۸ شب رسیدم خونه ... ساعت ۹ خوابیدم !

 

یکشنبه هم خوب بود .. حقوق پرسید بعضیا بلد بودن .. منم همینجوری جواب میدادم .. توی دانشگاه خوندم ! بعد از یونی بابا اینا اومدن سراغم رفتیم خونه دوست بابام تو عظیمیه ... ! کلی من وراجی کردم اون دو تا خندیدن  

 

کی باورش میشه من نفر اول هستم ... با نزدیک ۵۰۰ و خورده ای امتیاز ؟  

هر کی رای نداده بره اینجا رای بده !   

* خسته م نه ؟ اون یکی گوشیم بعد از مدتها روشن شد  

  

 

   

پیوست -: 

 

ما تماشاچیانی هستیم ٬

که پشت درهای بسته مانده ایم!

               دیر آمده ایم...!

          خیلی دیر.....

                پس به ناچار

                      حدس می زنیم٬

           شرط می بندیم٬

                    شک می کنیم ...

        و آن سوتر

                در صحنه

بازی به گونه ای دیگر در جریان است!


                                         "حسین پناهی"  

 

 
  

 

او رفت ! ..

 

 

 

"رفتن" را صرف کن !

رفتم

رفتی

رفت

.

.

.

می دانی؟ گاهی هیچ جمله ای نیست که گفتنش ، به اندازه ی گفتن: "من رفتم...."  لذت و آرامش بریزد توی صدایت....

و گاهی گفتن ِهیییییییچ جمله ای به اندازه ی "او رفت..." تلخ و گزنده نیست....

و من چقدر دلم "رفتن" می خواهد....

و چقدر دلم می خواهد پر رنگ بنویسم :  "من رفتم..."

و تو بلند بخوانی ام....:

                         " او رفت...! تنها رفت...! "

   

 

پیوست -: بلاخره هر کی ی جور میره !  

به یاد باباجونم ! ...

سام خدمات وبلاگ نویسان جوان             www.bahar20.sub.ir 

 

من اومدمممم  امروز خیلی خسته شدم .. مامان معلوم نیس کی راه افتاده بابا میگه صبح می رسه  توی راه که بودم .. دائی زنگید بهم ... ترسیدم ... فک کردم واس مامان یا بابائیم اتفاقی افتاده  کلی ناراحت بودم ... عصاب مصاب نداشتم ... تا بلاخره از بابائی  ی خبری شد ... از مامانی هم ... اومدم دیدم بابائی میگه عموی مامانت فوت کرد  الهی .. ! ۲۰ روز پیش رفتیم سر زدیم بهش ... کلی اونجا یاد بابا جون کردم ..  دلم واسه باباجونم تنگ شد انقدی که نزدیک بود بپرم بغل عموی مامان و هق هق گریه کنم  تا اینکه امروز فهمیدم ..  فردا مراسم خاک سپاری .. باز غسال خونه ... باز بهش زهرا ... باززززززززززززز گریه و عزاداری ... نه ... میگن .. تو بغل دختر کوچیکش مرده  چقدر درد ناک ... مثه باباجونم قلبش گرفته و .....  

 

پیوست -: نمیدونم چرا عزرائیل افتاده تو خونواده ی مامان پریش و داره تارو مار میکنه !  خدا کنه اینوری نیاد ... به جوون نخوره ... خدا به خیر کنه سومیشو  

 

  

 

پیوست پریم -: قلبم تیر می کشه ... ۲ روزه ... هی ! 

روز کسل کننده یعنی این روز ! اوف !

سام خدمات وبلاگ نویسان جوان             www.bahar20.sub.ir 

 

من اومدم ... فردا کلاس دارم ... درسم نخوندم .. نمیدونم چرا انقدر خسته م .. !  این دو روزی که مامان نیست ... کلا دیوونم .. دیشب با مانیا دعوام شد  بعدشم زدم زیر گریه و غرشو به بابام زدم ... اونم گفت مامانت نیس غصه داری ؟    

 

 

دلم واسه آنی رویای ابی..  تنگ شده نمیدونم چرا !؟ کاش میموند و می نوشت ..  

 

چیزهایی هست خیلی بدتر از تنهایی
اما سال ها طول می کشد تا این را بفهمی
وقتی هم که آخر سر می فهمی اش
دیگر خیلی دیر شده
و هیچ چیز بدتر از
خیلی دیر نیست.

"چارلز بوکفسکی"

 

قدیما خیلی خوشکل تر مینوشتم نه ؟ یعنی بلاگ قبلیم .. هنوزم دوسش دارم لامصب و !  

 

نوشته های حسین پناهی رو کامل نخونده بودم ... اما هر جا می رفتم .. نوشته هاشو میدیدم ..  امروز رفتم سایتش ... بلاگ آنی رفتم .. توی بلاگ آنی چند تاشو خوشم اومد .. دلم خواست بازم بخونم .. میرم که بخونم  

 

 امروز کسل کننده نبود احیانا ؟  اوهوم .. لابد نبوده دیگه .. !  

 

* یکشنبه سر کلاس بحث صادق هدایت شد .. ی کتاب ازش دارم ... تصمیم گرفتم بخونم .. ازونجائی که بابا خوندن کتابهاشو واسه من و مانیا ممنوع کرد ..  اما قایمکی از دوست مانیا گرفتم .. ببینم چطوریه .. ! ی چند تا جملشو هم دیدم که خوشم اومد گذاشتم توی بلاگم ! دوستش دارم .. جمله هرو میگویم ! 

 

از کسلی دارم دغ می کنم .. میرم مبانی اقتصاد بخونم که میدترم نزدیک است !  

 

برید اینجا =» http://night-skin.com/topblog/list/

  

به من رای بدید ! مرسی !  

 

 

چهارشنبه صبح ساعت ۷.۴۵ -: دارم میرم دانشگاه ... گفتم بگم !  

کنعـــــــــان ... اولین تفریح دانشجوئی من !

سام !  

 

من اومدم بازززززززززز  ... این چرا زبونش تکون نمی خوره ؟  غصه خوردم  

اقا امروز رفتم یونی ..  ۳۰ مین خواب مونده بودم البته  یوخته دیر رسیدم ... بهدش رفتم کلاس تنظیم ... بهدش زیان ... نا خود اگاه ... کسی بهش گفت بگو مهرنوش  لامصب اونم گفت مهرنوش  گفت جمله بساز ... واسش ساختم کلی ! بهدش کلاس تموم شد و با تارا و یاسمنی رفتیم بوفه ... شیوا ساعت قبلش رفته بود ... بهدش .. با تارا تصمیم گرفتیم بریم سینما ... اقا ما دو تا که اونجا رو بلد نبودیم ... کرج و میگم  از یاسمن پرسیدم گفت برو اتوبوس سوار شو ... ماشین خور نیست هییییییییییی نشستیم ... باس نیومد ... رفتیم از نگهبان جلو در دانشگاه پرسیدیم ... گفت چطوری بریم سینما ساویز کرج  ماشین سوار شدیم ... گفتیم فلکه .. اقا ما که نمیدونستیم کجاس ... ی میدون رسیدیم ... که گفت اینجاس و ما پیاده شدیم ... هر چی گشتیم ... نبومد .. اخرش از ی خانومه رهگذر پرسیدم ... گفت باید ماشین سوار شین  مردکه ی کورررررررررر ! رفتیم ماشین تاکسیییییییییییی ! نگه داشت ... گفت دربستی ؟ گفتم چقد میگیری .. گفت ۱۰۰۰ ... ما هم که سوخته بودیم ۳۰۰ تومن دادیم ... گفتم نه اقا  گفت چقدر میدی ... گفتم مثه معمول ... نفری ۱۵۰  گفت باشه ... سوار شدیم و تازه منتم سرمون گذاشت ... به من میگه چون شما بودی .. سوار کردم ها ... وگرنه ... گفتم دست شما درد نکنه  بهدش .. مارو پیاده کرد و نشون داد کجا بریم ... فهمید بلد نیستیم  رفیتیم و پاساژ ساویز رو پیدا کردیم ... اقا مثه منگولا رفتیم طبقه دوم ... برگشتیم ... تارا گفت بپرس ... گفتم نه بابا آبرومون میره  اقا رفتیم پائین پیدا کردیم ... ۱۲ سانس شروع شد و ما که وارد شدیم ... تیتراژش داشت تموم می شد .. به عبارتی به موقع بود خیلی ! اقا پشتمون از مشهد اومده بودن سینما ... هیم صحبت میکردن .. منم هی بر میگشتم خانومه رو نگا می کردم که سکوتتتتتتت  بچشونم که انقد نغ زد که اخر رفتن وسطاش ... کنعان ... ترانه علیدوستی خیلییییییییی ناز شده خدا ... ماشاا.... بچم خیلی بزرگ شده بود ... عاشخخخخخخخخش شدم  

 

 

 

 بهدش ... رادان جون بود و محمد رضا فروتن ... الهییییییی دوستش میدارممممم ... ! دروغکی حالا ... مثه این عاشخا که واسه هنر پیشه ها میمیرن  فیلم تموم شد ... رفتیم پیتزا ... اولین پیتزای دانشجوئیم بود  همچنین اولین سینمای دوران دانشجوئی ... میخواستیم بر گردیم ... ی تاکسی واسمون نگه داشت ... سوار شدیم و اقا گفتیم ۱۳ م پیاده میشی ... گفتم تا دانشگاهم میبرید ؟ گفت بلهههه ... گفتم چقد میگیرید ؟ گفت هر چی شما بخوای منم کپ کردم  بهدش گفت دانشجو هستید ؟ گفتم بله قیافمم از این این  تغییر کرد گفت چی میخونید ؟؟؟؟ گفتم علوم سیاسی ... گفتم واییییی باید خیلی سخت باشه ... نه ؟ گفتم بله ! گفت مال خود کرج هستید یا از تهران میاین ... گفتم تهران .... دستشو دراز کردو ی عدد کارت گرفت سمت منو گفت این کارت منه ... من کارم این نیستو ... کار طراحی و تزئیناتی داخل ساختمان و این چرندیات استم .. منم گفتم ممنون ... بعد گفت کجای تهران استید ... منم گفتم ... بعدشم ... رسیدیم و پیاده شدیم ... اقا این تارا ... داشت سکته میکرد ...  تا برسیم دانشگاه هی فحشش دادیم ... به هر دومون شماره داد عوضییییییییییی  پ... (سانسور) اره ... دیگه رفتیم نماز خوندیم و ی درازی کشیدیم رفتیم سر کلاس جامعه ... کلی هم حواسمون نبود به کلاس و اینا 

 

وای دانشگاهمونو تا حالا شبا ندیده بودم ... خیلیییییییییی ناز بود ... خدا واسمون نگهش داره  اینم از امروز ما ... فردا هم کلاس دارم ... میخوام برم کارت واسه غذا بگیرم ... کمی خستم ... ولی خوش گذشت !  

 

پیوست -: ببخشید اقا رضا ... ما نوکریم .. ! دوستان ... برید رای بدیدددددد ... زود باشید ... من نوکر همتونم استم

 

برید به قسمت  تاپ بلاگ از نایت اسکین

 

بعدش لینک منو یعنی  http://taMeshki.blogsky.com  کپی کنید جلوی ادرس انتخابی پیست کنید بعدش ثبتش کنید ... ! ممنون میشم دوستای عزیزم

 

 

  

کوزت در چند مرحله !

سام ! خدمات وبلاگ نویسان جوان             www.bahar20.sub.ir

 

باز ما اومدیم ... !   

یادم افتاده اون شب چی شد که من یوخته !! تعجب کردم  چی کار کنم خووووو از اونا یاد گرفتم ... مردم شریف ایرانی بودن خووووووووووووو  یوخته ! نازه دوسش دارم ... به تو چهههه ! خدمات وبلاگ نویسان جوان             www.bahar20.sub.ir اقا اونجا که بنده کوزتی میکردم ... هی ازم می پرسیدن چند سالته ؟ درست تموم شده  ؟ چی میخونی ؟ اقااااااا تا گفتم علوم سیاسی ... همه اه   کفا بریده بود ... خیلی باحال بود ... میگفتن اا چه رشته ی باحالی ... سخته و اینا ... حالا نمیدونن بنده اصن درس نخوندم و نمیخونم ..  خیلی هم راحت قبول شدم ... مردم چه ساده ن ... یهوئی کلی دوستم داشتن  این چند روزه به این فک میکنم ... من چرا این شکلی شدم ... قبلنا نوشته هام بوی خوشمزه ای میداد ... انقد جدی نبودم ... مسخره میکردن که نی نی تشریف دارم خدمات وبلاگ نویسان جوان             www.bahar20.sub.ir اما حالا وقتی میخوام بینیفیسم ... هی سعی میکنم کلمات و درس بنوفیسم و اونجور که میگم نباشه ... قبلنا ... فارسی را زاپاس می داشتیم و حالو روزمان آن بود ...  حالا ... !؟ خدمات وبلاگ نویسان جوان             www.bahar20.sub.ir  

 

  

احتمالا هم فردا بنده رو میخوان ببرن کوزتی اِگٍین و بعدش ... بنده مثه میت برگردم ... بزار غیبت کنم ... بابا مگه کین ... خاله هامن ... جلوشونم میگم .. خدمات وبلاگ نویسان جوان             www.bahar20.sub.ir اقا این خاله بزرگه که ی لِگش رو گرفته انچنانی تو شستش که انگار با تریلی ۱۸ چرخ تصادف کرده ... بعد واسه کارای مامان شهر بانو لِگش درد میکنه نمیتونه راه بره ... و به من دستور میدن که اِله و بِله ... خدمات وبلاگ نویسان جوان             www.bahar20.sub.irمیبینی تورو بخدا ... من شانس ندارم که عین خانوما برم ی گوشه بشینم بهم احترام بزارن  احتمالا زودتر باید شوهر کنم ... از شانس بد هر کی هم مارو میبینه میگه چرا شوهر نمیکنی ؟  بنده هم میگم کی میاد منو بگیره ... ۲ روز نشده پسم میارن ... نا امیدی در این حد ...   دیدی غصه خوردم ؟ اون یکی خاله هم میگه به من چه ...  خوو مگه من چه گناهی کردم نوه شدم و اونا همه کار دارن و نمیتونن بیان .. .ثمانه و مانیا که شوووووووهر دارن ... نمیشه .. وخ ندارن  سمیرا ترم اخر ... نمیتونه ... ساغر طفیل می باشد ... منه بخ بخ باید مثه خَـــــــــر کار کنم ... مامان پریشم که دخمل بزرگس و صاحب عزا  بعد یکی نیس بگه این بخ بخ فرداش دانشگاه داره ... تو اون روحتون ... درس نخونده ... نزاشتین درس بخونه ... !! هی روزگار ... عصاب مصاب ندارم خو !  اگه من فردا اومدم نت یعنی نرفتم ... اگ نیومدم ... یعنی در حال کوزتی می باشستم !   

 

پیوست -: باز تو نظر سنجی شرکت کردم ... از اونجائی که سری قبل ۳ روز نشده بود ثبت نام کرده بودم و با شیرینی جون ی امتیاز و اوردیم و نامرد شد ۵ و من شدم ۶  باز شرکت کردیم و البته منو نمی خواستن راه بدن ... منم رفتم پیش اق رضا گفتم اینا نیمیخوان منو راه بدم و دلش واسم سوخ فک کنم ... نمیدونم  حالا ... جون مادرت بیا به ما رای بده  اندفه با شیرین جونی ی امتیاز بیاریم و من بشم اول اون بشه دوم  چه نامرد شدم ... نه ؟؟؟‌! به هر حال هنوزم خودمو میدوستم ... ! چی خیال کردی ؟  

 

برید به قسمت  تاپ بلاگ از بلاگ اسکین  

 

بعدش لینک منو یعنی  http://taMeshki.blogsky.com  کپی کنید جلوی ادرس انتخابی پیست کنید بعدش ثبتش کنید ... ! ممنون میشم دوستای عزیزم

 

 

 

 

  

روز هفتم و کوزتی من !

سام  

 

اقا دیروز که سه شنبه باشه ... بندرو مونا خانوم بیدار کرد ... دیدم در وا شد و بنده لخت و پتی  تو رختخوابم لا لا کردم ..  پاشدم دیدم مونا و با هم حرفیدیم و بعد نیم ساعت پاشدم مسواک زدم و صورتمو شستم و اتاقمو جمع کردم  با هم حرفیدیم و اینا که بابا صدام کرد ناهار ... مونا رفت و رفتیم ناهار خوردیم و گفت حاضر شو بریم بهشت زهرا ... دیدم اگه بخوام بگم نه !! مامان پریش خانوم همونجا بنده رو قووووووووووورت میده بنده بی هیچ حرفی دویدم بالا تو اتاقم و اماده شدم ... رفتیم و سمیرا اومده بود ... فک کن ... واسه هفت اومده بود ... سلام و این حرفا ... رفتیم نشستیم ... دیدیم صدا میکنن که مادر بزرگتونو بگیرید ... منم رفتم مامان شهربانو (مادر بزرگم) گرفتم ... خودشو میزد ... تمام صورتشو می کند ... می زد تو سرش ... جیغ می زد ؛  سمیرا دستاشو گرفته بود منم قربون صدقه ش میرفتم که مامان نکن اینجوری با خودت و شونه هاشو ماساژ می دادم ! اومدیم خونه و خلاصه عینهوووووووو کوزت !! کار کردم ... شونه هام داشت میوفتاد دیگه  مامان و خاله گفتن میخوان برن پارک منم بدو بدو ... مانتو به تنم و رفتم ... سعید پسر دائی مادرم داشت میومد که توی پارک عمو کوچیکمو که مجرده و ۴ سال ازم بزرگتر رو دیدم ... مانی ! دیگه تا اونا صحبت کنن ... ما دوتا گل می گفتیم و گل می شنیدیم و کر کر خنده ... سعید بد نگاه میکرد !  رفتیم خونه ... محمد داداش سعید ... برگشته میگه اون پسره نامحرمه کی بود داشتی باهاش حرف میزدی ... ماچ و روبوسی ؟ هان ؟؟!  کاملا این شکلی بودم   منم گفتم کی ؟ گفت .... گفتم عمــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــومه !!!!!  رفت ... سامان هم بد جور مارا نگریست و رفت ! منو ضایع میخواستن بکنن ... شاخشونو شیکستم  مامان منم اونجا وقت گیر اورده بود ... منو به همه معرفی میکرد ... دختر کوچیکمو دیدین ؟ ایناهاش مهرنوش !!  منم جیم می شدم و محل نمی زاشتم ... دیگه با این محمد کلی کل کل داشتیم .. با مزه بود ... هر چی می گفت جوابشو میدادم  توهین نکنین ... محرمه بابا ... ی جورائی داداش ما حساب میشه ... ابجی ما شیر مادرشونو خورده ... همه خواهر برادریم و این حرفا خاله زنکی  اومدیم خونه .. مامان واس بابا تعریف کرد که محمد ... 

  

 

اقا امروز کلاس اندیشه تشکیل نشد ... کلاس تارا و شیوا هم ... اونا دو تا کلاسشون ..  کلی مردیم ... خاک تو سرشون می خواستم برم گردش علمی نزاشتن و منو راهی کلاسم کردن  منم از کلاس اقتصاد همشششش ۱۵ مین جیم زدم ... از کلاس قرانم ... ۳۰ مین  

خیلی چیزا می خواستم بنویسم ... مامانم اینا رفتن بیرون ... این مانیا گیر داده بیا فیلم ببینیم ... فیلم گلشیفته رو خریدم ... + The last house in the woods  

حالا دیگه یادم رفت چی میخواستم بگم ... بریم فیلم ببینیم  فهلا ....  مینوش ! 

بازی بازی بازی بازی ..

سام !  

 

شیرین جونم بنده رو دعوت به بازی کرده ... کودکی خود را چگونه به سر بُراندین گ !  

 

* ازون جائی که بنده ی بچه ی خیـــــــــلی خجالتی بودم ... همیشه با پسرا بازی میکردم ... اونم فوتبال ... توی کوچه ی عالمه رفیق داشتم ... از دختر و پسر  اقا بنده همیشه گُلر بودم ... یعنی گل میزدم ... ی دفه پسر دائیم توی دروازه واستاد ... اون یکیم تیم حریف بود ... اقا به جای اینکه توپو وارد دروازه کنم ... انچنان لگدی به پای پسر دائی زدم که لِگِش رف تو چش دروازه بان ... که پسر دائیم بود  بنده این شکلی   در رفتم ... دیدم ااااااااا پاش کبود شده .. اون یکیم نا بینا ... گفتم بریم خونه مامان کلی قاطی میکنه .. بچه های داداشم و له کردی ... قبل اینکه بریم بالا انچنان خط و نشونی کشیدم واسشون که کلا فراموش کردن که من باعث بودم   

 . 

* کلاس سوم بودیم .. ی دوستی داشتم به نام محدثه ... + مهلا + هانیه + مینو + مینا .. ! 

اقا ما هممون روی دسته صندلی نشسته بودیم و هییییییییییی بکش بکش که هممون جا نمیشدیم ... من ازون جائی که نزدیک بود پرت شم پائین .. اومد از صندلی پائین .. این محدثه حسودم .. به دنبال من اومد که شتلق افتاد زمین ... از اون جائی که مثه چینی بود شیکست   تا سه ماه واسش مادری کردم که حالش خوب بشه ... اونم مثه خر ازم سواری میگرفت ... بی تربیت !  

 

* کودک که بودم ... خاله بازی میکردم و با خودم کلی حرف میزدم ... خودمو خیلی تحویل می گرفتم ... ازون وراجا هم بودماااااااا  بعد ی عروسک قرمز خوشکللللل داشتم که خیلی دوسش میداشتم ... بچم سردش شده بود خوب ! منم دیدم سردشه ... گذاشتمش روی بخاری گرمش بشه ... مامان پریش صدام کرد ... رفتم ناهار بخورم ... که بابائی دید بوی سوختنی میاد  قرمزی نازم ... به ملکوت اعلی پیوست ! و من عزادار شدم !  کلی غصه خوردم .. نمیدونی که .. 

 

* ی دفه با مانی دعوام شد ... ۸ سال ازم بزرگتره ... انقد زدمش که گریش درومد و دلشو گرفت کهه ایییییییییییییی دلممممم ! مامانم که اومد ... بهش گفتم به مامان بگی ... لوت میدم که چه کارا نمیکنی ..  

 

** نی نی که بودم خیلی بی ادب بودم ... الان باز بهتر شدم ... نمیدونم ... دیگه نمیزنمش ابجیمو ... از من چکم خورده تا حالا بنده خدا  

 

روم سیا  

 

دوستای دعوتی من -: < ابر بهار <> فرزانه <> ندا (قاصدک) <> ناهید خانوم <> هستی ادیب  <> نگار فانا >  اگر دوست دارین !! و همه لینکای بلاگ دعوت می باشستند ! بینیویسید !

 

پیوست -:  صدفی نازم  تولـــــــــــــــــــــدت مبـــــــــــــــــــــــارک !!!  

ابرای من گریه می کنن ... ابرای تو چی ؟

این هوا رو دوست دارم ...  

 

ساعت ۳ اما انگار ساعت ۶ ... 

 

دلم می خواد قدم بزنم ... برم بیرون ... 

 

و میرم ...  

  

 

 

پیوست -: با مهیا تماس گرفتم .. خیلی سر سنگین ..  

 

میدوستمش ! 

هی روزگار !

دلم واسه مهیا تنگ شده ..

چرا جواب نمیده .. ؟

چه بدی بهش کردم .. که الان ... توی بلاگش باید ببینم که حالش از من بهم می خوره ..؟

کی اومد بین دوستای من ..

من بده همه شدم ..

اگه بدبودم ندا برنمی گشت ...

با اینکه در اصل فقط به اون بدی کرده بودم ..

ناخواسته ...

بغضیم .. دلم واسه مهیا ی ذره شده ..

هیچ وقت نمیدونستم توی استینم دارم مار پرورش میدم.

این شبای بارونی رو دوست دارم.

منو یاد خیلیا میندازه..

خیلیا به یادم میوفتن .!

که یکی بود که بارونو خیلی دوست داشت .!

یکی بود که واسه بارون دعا می کرد!

چه روزائی بودن ...

یادش به خیر .. بعد امتحان زدیم بیرون ..

اون اخرا دیگه مهیا باهام خوب نبود .!

بیشتر با مهسا بود .!

اما مهسا با من چه کرد ؟

چه فیلمی بازی کرد !!!!!!!!!

ندا می گفت تو اینو نشناختی ... خیلی سیاست داره

من باور نکردم .!

چقدر خر تشریف دارم من .!

حالم از خودم بهم میخوره ..!      

خدایا ... اگر من بدی کردم !؟ به کسی ! منو ببخش ..

یک روز زنگ میزنم و از همشون حلالیت میگیرم ..!

**********

وقتی میخواستن دائی مامان و خاک کنن .. همش به خودم میگفتم ... ای کاش منم می رفتم توی یکی ازینا!

کی میشه ... من بمیرم ؟

یعنی کسی هست واسه من گریه کنه ؟

جای همه ی روزی همین جاس ..

چقدر دلم گرفته ..

چقدر حال و هوام ابری !

کاشکی انقدر خوب باشم که وقتی نبودم .. کسی یادم کنه !

**********

خیلی ناراحتم ..

از خودم .. از این زمونه ..

از همه ی ادما . !

به یاد شب های بارانی !

 

 

اسمان سخت گرفتار ابرست !! 

زشت !! دنیای زشت !!!!

حالم از این دنیا بهم میخوره

اشکیم ... بغض داره خفم میکنه ...

چرا ادما اینجوری شدن ؟ مگه ما ادما کی هستیم ؟

چی به سرم اومده ... تا کی باید حرص این دنیا و ادماشو بخورم ..

من دیگه هیچی نیستم .. خیلی بدبختم ...

حالم از خودم به هم میخوره

دوستام بهم چی کردن ؟

خدا ازشون نگذره ...

ی مزاحم دارم که چند روزیه سیستم عصبم و بهم ریخته

شمارشو میخوام بزارم اینجا ...

میخوام بزارم اینجا تا ابروش بره ...

چند روزیه منو هی تهدید می کنه ...

بهم حرفای رکیک می زنه ...

ناراحتم ... اگر به بابا نمیگم واسه اینه که می ترسم

دوست خودم باشه ... اونوقت ی عمر همه تو سرم بزنن به خاطر دوستام ..

کم کشیدم .. ؟ حالم خیلی بده ... خیلی دلم میخواد بفهمم این کسی که اذیتم میکنه دختر یا پسر ...

شماره ثابتم رو کسی نداره جز چند نفر .. ؟

ناراحتم ... خیلی ... دیگه به هیچ کس شمارمو نمیدم ...

بچه ها .. اگر شمارمو دارین تورو خدا اذیتم نکنین ...

من تحمل هیچی ندارم ... من ازین زندگی به اندازه بریدم ..

هر چند میدونم دوستای نتیم نیستن ...

اما ....

فقط تنها کاری که میکنم گریس ...

هیچ کسیم ندارم ... کمی ارومم کنه ..

میبینی خدا ؟؟؟؟؟ کم سر دوستام عذاب کشیدم .. ؟!

ای خدا ......................... !

نمی بخشمش ... کسیو که اینجوری داره عذابم میده ...

دلم میخواد این میزو بشکنم ... چرا کسی نیست به حرفام گوش کنه ..

کمکم کنه ؟ خسته شدم ...

نمیگذرم ... به امیرالمومنین نمیگذرم ازت ...

فقط شکم بر طرف بشه ... زنگ میزنم خونتون و ابروتو میبرم ..!

جو گیر شدم

سام ! 

 

منو جو گرفت رفتم نایت اسکین عضو شدم وبلاگ برتر ماه .... 

 

میری رای بدی ؟ یه حالت تمنا و این حرفا  

 

وت vote یا همین  submit رو که بزنی ... من انتخاب میشم ..    

  

بزن یالا !!

اخه چرا خوب ؟ :ی

 

 

  پیوست ~» سر کلاس حقوق اون هفته همش فکرم این بود که ..

                                               چرا ترم ۱ تموم نمیشه بریم ترم ۲ ؟  

 

فقط میخندم !!

می خندم تا نگویند دخترک دیوانه است
می خندم تا نگویند دخترک بی روح است

می
خندم تا نگویند دخترک عاشق است
ولی که میداند این دخترک خندان در دل

چه
معصومانه می گرید و میداند که نمی تواند
راز دل خود را به کسی بگوید
                               پس می خندد ... 

چه راحت دلم شکست !

چه راحت با قلبم بازی کردی !!!

چه قشنگ بغضمو شکستی !!

چه قشنگ ویرونم کردی ... !
چه قشنگ تهمت زدی و وجدانتو راحت کردی .. !

حالا این بغض لعنتی رو چی کار کنم ؟

باهام چی کار کردی .. ؟

روحمو شکستی ...

از اوج کشوندی و به پستی رسوندی !

خندم و تبدیل به گریه کردی ... !

حتما" تو ! تحمل دیدن شادی های من رو نداشتی ...

مشکلت این بود !!

وگرنه ... چطور شد ... منو به جنون رسوندی و حالا میگی ...

دیوانه بودی !!

چقدر ادما میتونن پست باشن .. !!؟

                              زمانی چقدر معصوم بودم و حالا !! ... از دیو وحشتناک ترم !!

                                                        چقدر ازت بدم میاد !!  

کارت پستال درخواستی  www.orchid.blogfa.com

وروجک بازی سر کلاس :ی

یک شنبه ~> فارسی داشتم ... حال خوشی نداشتم ... شبش کلی گریه کرده بودم و خونه مانی بودم ... با صورتی ورم کرده ... مجبور شدم کمی میک اپ کنم که تابلو نباشم ... میک اپ ما هم یک مداد بود .. همین :ی حالا !!! رفتم یونی ... فارسی داشتم .. قراره جلسه بعد نمایش داشته باشیم ... با دختری به نام مریم ... اشنا شدیم ... دوست یاسمن ... من خوشم نیومد و یاسمن و مریم ... کلا از بچه هائی که سر کلاس قه قه میزنن خوشم نمیاد ... دختر سنگین رو ترجیح میدم .. !! تا 12 با مریم بودم ... با بچه ها رفتیم ناهار خوردیم ... شیر کاکائو .. کلیم خندیدیم ... دقیقا جائی نشسته بودیم که اراذل میومدن و میرفتن .. بچه ها رفتن و منم رفتم مسجد استراحت ... یونی دعوا شده بود که حال تعریف ندارم ... کلی سر این ماجرا خندیدیم !! حیف سیاست رو حذف کردم ... وگرنه .. همه با هم بودیم ... ! رفتیم سر کلاس حقوق ... بیچاره اقای نصیری .. رفته بود سرف اقایون نشسته بود ... ناراحت شدم از کارم :ی میگم اخرش .. خلاصه ... استاد درس داد هیچکس نفهمید .. دوباره توضیح داد ... من گرفتم ... اخرش گفت بچه ها سوال ندارین ... ؟ همه گفتن نه ... گفت باشه ... می پرسم ... :ی اولی رو صدا کرد بلد نبود :ی ... اقاااااااااااااااااااااا دومی منو گفت ! خانوم معتمدی ؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! گفت چی فهمیدی ؟ کامن لا رو توضیح دادم ... ی کم تعجب کرده بودم ... رفت نفر بعدی ... همه نگاهم میکردن :ی بدم اومد :ی بقیشم ... راحت بود سوالا .. دیگه همه خونده بودن ! کلاس تموم شد ... تارا گفت چه شانس گندی داری !! گفتم نه ... شانس خوبی دارم ... همونی که بلد بودم و تونستم بگم !! اومدیم خونه ... این حقوق بودا !!

.

.

هفته ی پیش سر کلاس حقوق ما دو ردیف به اخر جاشدیم ... این اقای نصیری ... دانیال .. که من میگم دنی جون :ی به خودش نه ها !!!  تو خودمون که هستیم !! این دنی جون هر وقت میشینه پشت تارا میشینه .... :ی اقا ما داشتیم جزوه مینوشتیم .. این بنده خدا .. هی عقب میوفتاد ... از تارا مینوشت ... من دیدم تارا حواسش نیست ... بهش گفتم تارا ... اینجوری دستتو بزار رو دفترت !! دو تا دستشو بنده خدا گذاشت ... این دنی جون داشت مینوشت ... دید !!! واییییییییییییییییییییییییییییییییییییی منو شیوا انقد خندیدیم که نگووووووووو .. تارا فکر کرد داریم اونو مسخره میکنیم ... ناراحت شد  گفتم اصن با تو نبودیم .. وای هی میگفت نامرد نزاشت ببینیم !!! =)) کلاس که تموم شد تازه تارا فهمید چی شده ...

.

.

تو کلاسامون ... ی اقائی هستن به نام محمد علی !! :ی این اقا همیشه کت و شلوار می پوشه ... هیکلی ... چهره ی خوبی هم داره ... ! خیلییییییییییییی بد ادامس میخوره سر کلاس ... اقا خیلیییییییییییییییییییییی  بد !!

داشت ادامس بد میخورد .. به تارا گفتم وای باز این داره بد میجوه ... همین که انگار تارا نگاه میکنه ... چشم تو چشم میشن ... اقا این تارا انقدر ناراحت بود .. منم هر هر میخندیدم ... !! هی منو لعنت میکرد ... حالا دیگه این پسره چشاش درویش شده ... دخترا رو دید نمیزنه دیگه !!

اکثرا" تو کلاسا همه با همیم ... سر کلاس ی دختره از پسره به زور میخواست شماره بگیره :ی کلی خندیدیم و فحشش دادیم !!

.

هین فعلا"

+ از جامعه شناسی !

شنبه ~> با یاسمن بودیم ... کلاس تنظیم که هیچی ... کلاس زبان ... کلی خودشیرینی کردم و هز کلمه  ای گفت منم ی جمله ساختم ... کلی خوشحال :ی ... دیگه هیچکس نبود دانشگاه ... تنها بودم رفتم مسجد استراحت 1 ساعتی خواب و بیدار بودم و بعدم رفتم صورتمو شستم و رفتم دانشکده ... دیدم نیومدن بچه ها خودم رفتم بالا ... دیگه پیدا کردیم همو به کمک این تیلیف های همراه ... که خدا عمرشون بده ... کلی جدیدا" به درد بخور شده :ی رفتیم سر کلاس ... این کلاس با وجود استادی که داره ... خیل جالب ... بنده کتاب نیاورده بودم ... درسم نخونده بودم ... سر کلاس ی نگاه انداختم به کتاب شیوا .. استاد وارد شد ... گفت چه خبر ؟ چی گفتیم اون سری ... همه داد و بیداد ... یهو من با تمام شعفم داد زدم استاد من ضربه ی فرهنگی رو بگم ؟ او هم با شادمانی گفت بگو بگو ... گفتم ... کلی افرین باریکلا گفت ... سر کلاسش کلی خندیدیم و فهمیدیم ... امریکا درس خونده ... اشپزیش 20 ... خیلیم باحاله ... کلاس که تموم شد ... به شیوا گفتم پاشو بریم + بگیریم :ی .. رفتیم و بهش میگم استاد + منو نمیدید ؟ گفت مگه چی کار کردی ؟ :ی سرش شلوغ بود ... دوباره ... سرش که خلوت شده بود ... گفتم ... استاد + منو بدید لطفا .. گفت چی کار کردی سر کلاس ... گفتم فعالیت کردم :ی خودتون گفتین + میدین ... گفت اسمت ... + گذاشت و گفت مهرنوش خانوم ... سرو صدا نکنین ... تو بحث شرکت کنین ... و اینا ... تارا هم گفت استاد ماها اروم ترینای کلاسیم ... خندید و بای بای کردیم