ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

تفریح ِ سالم !

 

گندم ، طنین ، خانوم تپلی .. منم که پایه ثابت .. 

سید خندان ، پاسداران ، again سید خندان .. 

ناهار .. رستورانِ چِرک ُ کثیف .. با کمال ِ تعجب استاد خوش تیپه که مثلا ما چشمون گرفتش !! 

بعدشم صادقیه ، گلدیس ، کافی شاپ ِ کیوان ، ی قهوه ی دلچسب ُ فال ُ  

خدافظی با دوستان ُ خونه خانوم تپلی ُ فک زدن ُ پیاده روی با بابائی ُ صحبت در مورد مسائل خیلی جدی !  

 

من ×>  

تمشکی بانو عجله کن ..

 

 واقعا الان که فکر میکنم نمیدونم چطور میتونم از اینجا برم .. گاهی وقتا به اوج میرسم و میبینم هیچ خوشی ندارم و نباشم بهتره .. اما خُب هیچ وقتم فکر نمیکردم انقدر دوستای دوست داشتنی داشته باشم که بود و نبودم براشون مهم باشه !  

با گردش و اظهار ِ لطف شما دوستان یه کوچولو به زندگی برگشتم !  

امروز مادری از سفــــر بر میگشت ُ من باید خونه تکونی میکردم .. مادری نیاد بگه خونمو چــــه کردید ؟!  از ساعت ۹ صبح پاشدم ُ از اتاق ِ خودم تا مطبخ و زیرو رو کردم ُ تمیز کاری .. ای بدک نشد .. پدری که حال کرد .. ناهار ِ بابائی رو دادم ُ ولـــــو شدم  کلی فیلم دیدیم با هم و ی دوش ِ طولانی گرفتم و مادری وارد می شود .. الهـــــی کلی انرژی گرفته برگشته .. منو بابائی که نگاهامونم خسته س ! اما مادری خدارو شکر حالش خیلی خوبه ! سوغاتی تهنا تهنا خوردم ی آبم روش .. برای اولین بار سجاده دار شدم .. هنوز حس خاصی ندارم بهش .. اما یه جوریه .. تا حالا نداشتم !  

 

* ترجمه ی تخصصی سیاسی دارم که استــــــاد فرمودن که ۳ نمره داره و باید انجامش بدم .. یک درس جدید هم گفتن اماده کنید که برای هفته ی دیگه باید سر ِ کلاس آماده باشیم .. این گندمی ِ نامردم هیچی نمی نویسه .. میاد از رو من کپی میکنه .. یکی نیست بگه من یکم حرص بخورم ..  بعدش ؟! برای ۳شنبه در مورد دیوان سالاری باید مطلب بخونم از کجا گندمی خانوم میگن نگفته ولی مگه میشه ؟ استاد هر جلسه کتاب معرفی میکنه .. دیگه ؟ اینکه تمشکی خانوم عجله کن که هیچ وقتی نداری !!   

تهران گردی .. در ۲ روز

 

پریروز رفتیم دکتر با خانوم تپلی .. از سید خندان تا شهید قندی پیاده روی کردیم  بعدشم رفتیم ختم که همونجاها بود .. کیس رو دیدم .. سعی کردم به روی خودم نیارم ..و همینم شد .. پدرش چقدر با حسرت نگاهم میکرد  پیاده تا میدون رفتیم و شوهر خواهری اومد پیشمون ! // فرداشم صبح زود با هنا قرار داشتیم .. بریم خرید .. رفتیم ُ کلی حسای قشنگ داشتم .. رنگای قشنگ .. باریکه های تنگ و پر از چیزائی که میتونه روحتو شاد کنه .. مسجد امام که تا حالا نرفته بودم رو دیدم ! چقدر دوسش داشتم خیلی قشنگ بود !  بعدشم باهم رفتیم کاخ گلستان ٬ تالار آئینه .. بابا شاه .. که چقدر طبیعی بود .. سر طبیعی بودنشون چقدر خندیدیم .. بعدشم رفتیم پارک لالــه ناهار خوردیم ُ کلی حرف زدیم و ذوق خریدامونو کردیم ُ ٬ آقای هنا اینا  اومد و رفتیم برای یک عدد نی نی گوسفند خریدیم ُ (عروسک پُلیش) منم تهنائی برگشتم و ساعت ۷ اینا رسیدم ! خوچ گذشت  ~> هنا ی دخمل ِ دوست داشتنی بود که به این نتیجه رسیدیم که شبیه هم هستیم .. از نظر چهره .. اخلاقا هم شبیهیم !! البته اون اخلاق ِ ش خیلی بهتر از منه  هر دومونم کلاسامون و از بی حوصله گی پیچونده بودیم ..

در کل خیلی خیلی خوب بود   

 

پیوست -: از فکر نبودن هنوز پشیمون نشدم .. اما صندوق پستیم دلم رو لرزوند .. ممنونم بچه ها شماها لطفتون بهم زیاده !! اما کم آوردم .. تلخی توی کلماتم موج میزنه  

 

پیوست پریم -: کامنت ها رو اینجا حتما جواب میدم از این به بعد .. حتما ! 

روز های اخر تمشکی شاید !!


دارم به این فکر میکنم که اینجا رو ببندم !! 


اندر احوالات تمشکی


میگذره .. خسته م کمی ... بیشتر دوست دارم روزانه بنویسم از تمام حسا و احوالاتم .. اما آدمی وقتی هی غر بشنوه .. نمینویسه .. حکایته منه .. نمیگم چمه که کسی ناراحت نشه .. خب همه درد دارن .. تحمل ناراحتیای منو ندارن .. چیزی هم نمیشه گفت !

این روزا میگذره ُ من تمام ِ تلاشمو میکنم که شاد باشم .. اما خب همین که من تلاشمو میکنم و شادی میکنم .. یه خبری ، اتفاقی میوفته و من بدجور تو حالم میخوره .. ولی خب زنده م و زندگی میکنم ! درسامو میخونم .. و مشقامو مینفیسم و سعی میکنم از دنیای بزرگترا بیرون باشم .. اما شبا .. کابوسای شبونه اذیتم میکنه .. از خواب می پرم و کلی دعا میخونم و از ترس اینکه کسی از در نیاد تو .. یا نکنه در باز باشه و خیلی چیزای دیگه .. زیر پتوم قایم میشم ! خیلی بده .. شبا همش دردناکه ! ولی چاره ای نیست ! البته ازینم ناراحت میشم که مامان بابا بهم میگن دیشب حالت خیلی بد بود .. توی خواب کلافه بودی و هی حرف میزدی !! اما خب از نظر درسی هم کلی تلاش میکنم و کتابای جورواجور میخونم ُ برنامه ریزی برای امتحانا و خیلی چیزای دیگه .. گندمی هم که به سیم آخر و داره منفجر میشه .. هی کیف جا میذاره ... کیف گم میکنه در کل ما افشاگر استیم حالمان خوب است .. شما چطورید ؟!



افشا گری ..


این که میبینید !!!! یک عدد بطری ِ که توسط دستان ِ من و دستان  گندمی این شکلی شده !! اگه فکر کنید من بودم خیلی بی کارید !


http://www.irupload.ir/images/wmazncjrsuo9s3nejl88.jpg


این عکس دیشب گرفته شده است !! ساعت 5.45 دقیقه !!


چی کار کنیم مجبوری مخودمون خودمون و شاد کنیم !! اینجا مترو فردیس کرج ِ که ما منتظر قطار بودیم که !! گندمی تلش زنگید و بنده بطریشو کش رفتم و کلی دعوا کردیم آخرم با گاز و نیشگون و اینا مفتخر به جرعه ای آب نوشیدن شدم !! هاپو ء دیگه ملت کلا تو حلق ِ ما بودن که چرا انقدر خلیم !! اونم دست منه ها .. جای چنگ و  میبینید ؟! کار گندمیه


کی دوست داره عکس گندمی رو نشونش بدم ؟! از روحش عکس گرفتم هر کی خواست بگه !! < افشا گری توسط تمشکی


* تو این 3 روز 1000 تا بازدید ؟! خدای من ..



الان نوشت -: بابائی خوابای بد دیده .. دندون جلوش افتاده !! وای خدای من !! بدبختی چقدر ؟ یعنی تو میخوای بابائی منو خورد کنی ؟ نمیذارن از پست شادمون 1 ثانیه بگذره !!




خداهم خدای قدیمم


با ماتحتش نشسته ست و دارد خفه م میکند لاکردار ! باشد بابا .. خوب شدیم .. مردم چشم دیدن خوب شدنمان را ندارند که !! هی روزگار !!! یک روز خوب را پشت ِ سر داشتیم می گذاشتیم که پدر مهربانتر از جانم !! با مادر آمدند دنبالمان .. پیش خود گفتیم ای جانمممم قرار است سالگرد ازدواجشان مهمان شویم !! بلی مهمان شدیم اما کجا ؟! منزل مادر بزرگه !! خاله های افِرتیته هم بودند !! در ماشین کلی قربان صدقه و ماچ و تهدید و هیچچ !! راضی نشد مارا بگذارد منزل و خودشان بروند .. بنده هم تا خود مقصد فکــــــــــــــــــــــــ زدم برایشان که مادری گفت امروز ناهار چه خورده بودی ؟! در کل .. کل ِ فامیل را برای پدر مادر سونوگرافی کردم و کلی برای پدر و خانواده ش غرولند رفتم و امدم !! حرف خانواده ی مادری که شد بنده تکیه دادم و هر چه از دهان ِ مبارک امد گفتم !! بنده جوری در ماشین نشسته بودم که با یک نیش ترمز پدری زیر چرخ هایش خورد ِ خاک شیر میشدم !! البته قبلش سفارش کردم از آن ترمز های خفن ناکت نزن لطفا !! خلاصه دلمان پر بود و از بخت بدمان نالیدیم برای پدر !! و برای مادر لالائی گفتیم !! پدر دلداری میداد و می گفت خودم پشتتم !! هر چند !! ترس مگر میگذارد زندگی کرد !! بغض هائی که فرو دادم بماند !! تا اخرش شب برگشتم منزل فرت و فرت اشک ریختیم و پدری دید و آبریمان بر باد !! مانده م که دیگر منگولی نیست که به خواستگاری بنده نیادمده باشد ؟! تورا به خدا بگوئید که بنده تا نمردم !! منگول هایتان را بهم بیاندازید وگرنه دغ میکنم راسما!! هر که پسر سالم داشت زودتر زن داد تا ما دست نگذاریم روش ! حال منگول هایشان را گذاشته ند برای ما !! خب مگر ما توقعی از شما داریم ای بابا !دیشب بنده یک عدد هاپوی دست به کمر بودم !! که خاله هه که امد به قول پدری دمش را زود گذاشت بر کولش و د ِ فرار !! خب من حق !!!!!! دارم زندگی کنم برای خودم !


* نمیفهمم چه میگوئی ؟! حرفت چیست ؟ چه میخواهی به من بفهمانی ؟ میدانم هیچ نیستم لا مصب ! می دانم .. میدانم تو نباشی نیستم ؟ دهنم را صاف کردی ؟ چه میخواهی ؟ چه میگوئی ؟ من ادعاهایم را کم نمیکنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم !! بفهمم ! تو من را اینگونه زائیده ای !! از گل اضافه هایت بودم یا هر چه فرق نمی کند .. تو مرا اینگونه بار آوردی ... اری من زشتم ! زشت ترین ادم دنیایت !! بدبخت ترین ادم دنیایت !! از جانم چه میخواهی ؟ مرا آفریدی تحقیرم کنی ؟ بیشتر از این ؟ تلخ تر از این ؟ این گونه میخواهی مرا .............. دست از سرم بردار ... اصلا چرا زنده م گذاشتی ؟ تو مرا می فهمی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دیوانه م کردی ! بگوووووووو بگو چه میگوئی ! دیوانه م نکن لا کردار !!!! خسته م کردی از این دنیای خوش آب و رنگ و مزخرفت ! مرا اوردی تا بگویم نه این دنیا را به خدایم نمی فروشم ؟ هی زیبا ترش میکنی که بگویم .؟ نه نمی گویم .. خدائی که اینگونه مرا میفروشد ؟ نمیخواهم !

نمیخواهم

اصلا مرا میبینی ؟ بلی میبینی ... اما خودخواه تر از من تو هستی ! غرور ادم هایت حالم را بهم میزند ... تو پدر مادر خوبی نبودی برای فرزندانت .. نگاهشان کن ؟!!!!!!! این بی شرف ها را ببین ؟! عدالت برای تو معنا دارد ؟! ندارد !!!!!! اگر داشت این اختیارات را بهشان نمیدادی ... مگر من چه کردم ؟! نگاهم کن ... با تو حرف میزنم ... صبوری نمیخواهم .. نمیتوانم .. خسته شدم از دستت !! بست است ..


* تو میدانی که جز تو هیچ کس را ندارم !! خودت را برایم لوس میکنی !! خدا هم خدای قدیمم !!