ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

ترک ِ تحصیل به دو دلیل

میخوام ترک ِ تحصیل کنم ..

یدونه جوش زده روی بینیم . . . اندازه گلابی . .

این مامان هی گیر داد باز خوبه روی بینیت جوش نمیزنه ..

انقد اینو گفتـــــــــــــــ تا ی گلابی رو بینی ِ ما قرمز شد

حالا یکشنبه که گندم صب کلاس نداره .. بعد از ظهره . .

شاید منم نرم . . دوشنبه هم که کلا وقت دکتر دارم نمیرم ..

چهارشنبه ..

امیدوارم تا 4 شنبه خوب شه وگرنه این گندم ولم نمیکنه و هی میخنده

منم خجالتی میشم هـــــی


* هی لیست درسامو نگاه میکنم ... اصن نمیفهمم چه خبره ..

هیچ حسی نسبت به این ترمم ندارم .. خنثی م !!

انقدر واحدام سنگین ِ که فکر کنم وسطای ترم نابود شم ..

فک کنم !

احساسم ، آرامشم

احساس ِ ادما مسخره کردنی نیست ..

نیست !

نیست . . .

چند وقتیه خیلی حساس شدم . . کوچکترین حرفی ناراحتم میکنه .. ازون موقع هاس که فشار روم ِ و من با کوچکترین اشاره ای عصبی میشم و ناراحت . . حوصله هیچ کس و هیچ چیز و ندارم و خستم ! همین !

میرم جلو آئینه و ی لبخند میزنم به خودم تا ببینم تو این دنیا هنوز هست کسی که بهم لبخند بزنه از ته ِ دل که ناراحت نباشم . .

ادما خودشون باعث میشن که از هم دور بشن .. شک ندارم .. و منم خودم میخوام ازین دنیا دور بشم ..

دلم اساسی واسه ی زیارت تنگ شده .. امام رضا . . امام حسین . . امام علی . . ی جائی که حس ِ ارامش داشته باشه .. همین !

* محسن یگانه .. .



غرغراسیون

اجازه ی کمی غُر بزنم ؟ 

میزنم : ) 

بغض دارم .. 3 شبه تا صب همینجوری عینهو ابر بهار اشک میریزم .. 

ولی این بغض ِ لعنتی خالی نمیشه .. ! 

سرماخوردگی که هنوز خوب نشده .. کلیه که هنوز بمب ِ انفجار ِ  

و اون یکی هم که هنوز درمون نشده .. نمیدونم کی میرم دکتر و با ظهور 14 معصومم من ادم نمیشم .. میدونم .. به هر حال درد حرف اول و اخر رو میزنه .. 

فک نکنی چون موندم تو خونه و فعالیت ندارم به این بدبختی ها دچار شدم ها ؟! نــــــــــــــه !! 

الان که موندم تو خونه بیشتر داره نمود میکنه وامونده ..  

وگرنه من که خوبــــم اینو همه میدونن .. فقط جلو خانواده که نمیتونم غُر بزنم یکم کارو سخت کرده .. این نمره ی وامونده نمیاد .. از طرفی همش تو استرسم که میوفتم و خیلی داغونم .. ازونطرف چند تا از درسائی که برداشتم استاد ندارن .. کلی ناراحت ِ اونام .. ازونطرف تا کنکور ارشد هیچی نمونده ُ من هنوز هیچی نخوندم ..  

بخوام حساب کنم خیلی طرف میشه .. اصن ی جورائی دایره میشه با ی عالمه شعاع .. مرکز ثقلشم خودمم ..  

والــــــا ! 

 

* ترنج جونی میام بلاگت اصن میره ی عالم ِ دیگه .. چطوری به شما دست رسی پیدا کنم ؟ 

* مهدی میدونم نوشته هام روح نداره .. این روزا خودمم روح ندارم :D 

می رقصم به ساز ِ  

                      

                     ناکوک ِ روزگارم

من ُ گربه های نازنازی

این روزا تایم های بی کاریم ی کم زیاد شده ،  

اما ازونجائی که هنوز بیماریم خوب نشده ... تو خونه م و از در بیرون نمیرم .. این روزا بیکاریمو با کتابای رنگارنگ پُر میکنم که صرفا عاشقانه نیستن .. و من چون عاشقانه نیستن دوسشون داشتم ..  کتاب ، نت ، و !!!! و باید بگم که بعد از این و لحظه های قشنگی نهفته ن ! 

وقتائی که میخوام کتاب بخونم میرم حیاط .. ی خانوم گربه ِ 3 تا گربه به دنیا آورده .. که یکی از اون یکی خوشکل و بامزه تر .. بعله ، این روزای تنهائی و کسل کننده ی با با 3 تا بچه گربه که اسماشون ویکی ُ تدی ُ پدی می باشد رنگ ُ رو گرفته ... ویکی ی گربه ی سیاه ِ که موهای روشن توی بندش داره که این باعث شده پشمی باشه و ازون سیاه خالص ها نباشه .. این ویکی ِ ما کمی تنبل تشریف دارن و ضعیف ُ شکمو !! وقتی اون دو تای دیگه دارن دست و پاشون تمیز میکنن یا بعد از شیر خودشونو واسه مامانشون لوس میکنن ویکی هنوز داره شیر میخوره  پدی رو ولش کن شبیه مامانشه زیاد چشممو نگرفته  اما تِدی ِ عزیزم .. وای عاشقشم .. این تدی وقتی بزرگ شه کپی ِ گارفیلد میشه .. انقد که خوشگــــــــــــل ترو با مزه تر از گارفیلد ِ ! باهوش ، زرنگ ، و هشیار !! من عاشقشم .. میرم حیاط میشینم کتاب میخونم دو خط ... ی نیم ساعت بازی ِ اینا رو تماشا میکنم ..  

تنوع ِ بزرگی ِ توی زندگیم .. این روزا از خونه که نمیتونم بیام بیرون ، یعنی حالشو ندارم ، یعنی درد نمیذاره ... ی قوت ِ قلب ِ ... کم کم داشتم افسرده میشدم .. اما این توله گربه های خوشگل نذاشتن و من دوسشون دارم : )  

خدا هست ؟

 این کتاب ِ ذهنمو مشغول کرده .. 

به بودن ِ خدا ... یا نبودن ِ خدا !! 

 

هر چی هست ... به این اعتقاد دارم که خدا هست !!  

ولی ی درگیری ِ  

 

چرا گاهی ما ادما دلمون میخواد خدا رو انکار کنیم ؟!

عروسی ِ

جدیدا به هر بلاگی که سر میزنی نوع ِ نگارشش تغییر کرده  

کمتر نگارش ِ ساده میبینی ... 

جدیدا همه از پیچیدگی خوششون اومده .. 

اون روزی رو میبینم که روزانه نویسی باز هم از پر بازدید ها بشه ... 

 

 

× دوتا امتحانی که دادم افتضاح بودن ... هر چند باز یکیشو استاد اومد سر جلسه کلی با هم گپ زدیم  و کر کر خندیدیم ُ اخرشم به خاطر برگم و خوب نوشتنم اسممو پرسید ُ اینا .. ولی خب خبر نداشت بفیشو چقدر داغوووون نوشتم  امتحان دومی هم یکی از افتضاح ترین امتحانای توی عمرم بود .. با اینکه خیلی زحمت کشیده بودم و خونده بودم !! اما تحلیلی بود و از جاهائی که گفته بود سوال نمیده ... : ( 5 نمیشم !!!  

شب با اینکه جنازم رسید خونه چون شبش 1 ساعت فقط خوابیده بودم ، رفتم عروسی  عروس داماد کوچولو بودن .. البته سنی ! بعدشم رفتیم تا 2 نصفه شب خیابون گردی و بزن برقص ... شوهر خواهری قول داد اگه برم برقصه ... اما نرقصید  اخرشم گفت نشد برقصیم ... اما دفه دیگه قول میدم باهم برقصیم  وای مرده بودم از دستش از خنده .. انقدر شیطنت کرد تو ماشین که نگوووو ... از کورس ماشین سواری گرفته برو تا تهش ..  

دیشب هر کی به ما رسید گفت ایشاا... عروسیت  اخراش دیگه کم اورده بودم ... گیر میدیناااا  

پدر شوهر خواهری میگفت من تو این عروسیا نرقصیدم .. ولی عروسی ِ تو میخوام برقصم ... همه جیغ میزدن .. سوت میزدن ... اخرش ازش قول گرفتن .. کلی کر کر خنده بود دیشب 

 

× کمی تلخم ... عصبیم .. گرفته م ... اینا امروز مامان بهم یاداوری کرد ... وقتی کلی میک اپ کرده بودم و گفت که بهت نمیاد ... گفت چهره ت اصن ی جوریه .. به خاطر میک آپت نی به خاطر خود ِ چهره ته !  

 

اصول ِ روابط ِ بین الملل !

تازه ساعت 10 شب جو ِ درسم اومد  تا خود ِ 2 خوندم ! 

بدک نبود .. دیگه مخم داره سوت میکشه 

تازه فهمیدم اصل ِ رشته م چی هست !!!! 

دو تا امتحان اونم تخصصی ... خُب سخته ولی ازونجائی  

که اینجانب توانائیم بالاست میتوانیم .. 

گندمم جزو این میتوانیم ِ بودا .. فردا میاد مدعی میشه منم هستم  

بخوابم که فردا باید خوب بخونم 

 

پیوست -: مسیح ، عزیزم امیدوارم به سلامت بری و برگردی  خدا پشت ُ پناهت عزیزم  

پیوست پریم -: دلم دلتنگ ِ باران ست !   

درس خوندم توپ !!!!

امروز از صب اومدم درس بخونم .. 

دیدم دلم چای میخواد رفتم ی دوساعتی با مادری حرف زدیم .. 

اومدم نشستم پاش ...  

سوال پیش اومد زنگ زدم گندمی ی 3 ساعتی حرفیدیم بعدش ،

دیدم چقد اتاقم ریخت و پاشه ... پاشدم جمع کردم  

گفتم بشینم پاش ، تو آینه خودمو دیدم ... چندشم شد !! 

چقد هپَلی ... ایش .. گفتم برم حمام .. خلاصه 8 شب شد ُ 

بابا گفت مهمون داریم  3 صفحه خوندم .. دیدم حالیم نمیشه  

بساطمو همونجوری ول کردم نشستم پای تل به خواهری بگم خرید کنه ...  

بعدشم درو دیوار و تماشا کردم و فک کردم تا مهمونا اومدن ! 

 

پیوست -: از جیگری هام واسه خوش امد گوئی ممنونم ...  

پیوست پریم -: تُف به این دانشگاه با این برنامه ریزی ِ ترم ِ جدیدشون !  

 

۲۴ ساعتم رو بهره بردم خیـــر ِ سرم !

۲۴ ساعت ِ نخوابیدم ، دارم دیـــوونه میشم ! 

مُسکن واسه سرماخوردگیم خورده بودم هر وخ اومدم بخوابم یکی ی حرکت ِ ناشایستی کرد که من از خواب بی خواب شم ... دیگه هم خوابم نبرد تا 8.30 صُب که اونم 10 بیدارم کردن که پاشو بریم مهمونی ، یعنی میخواستم پاشم خفشون کنم ... دهنمُ صاف کردن ! اونجا هم به خاطر فوت ِ مادر بزرگه عید اول و این حرفا بود هی مهمون میومد ... همه هم چشم به من دوخته بودن که پاشم پذیرائی کنم منم سوت میزدم :D ولی خُب کار ُ ازم کشیدن دیگه : ( ازونجا هم برفتیم خونه مادر شهربانو و دائی بزرگه خداروشکر خاله هارو جمع کرده بود رفته بودن گردش ! ریختشونو ندیدم .. ! از نبودن ِ اونا ی شربت ِ گیاهی واسه گلو دردم نصیبم شد ... سُرمه مال ِ خارج بود مادر شهربانو داد بهم گفت به منم بده گفتم نمیدم :D ولی بعدش نصف کردیم .. ولی سُرمه س هــــــــــــا !! میکشی جیگرت حال میاد .. بابائی خوشش اومده بود !!! تعریف میکردن جوجه که بودم کلی بزکم میکردن و اینا !! مادر شهربانو امسال حج 47 روزه دارن !!!! کلی هی گفت ُ من بغضی شدم ُ اینا کلی گفتم دعاها کن واسم و اون هـــی میگفت باشـــه :D خلاصه کـــه بگم جنازم اینجا افتاده .. ی جورائی متحرک !! بعـــله !  

 

امتحان ِ پر ماجرا

چه بارونی اومــــد دیروز ..

ی امتحان ِ مزخرف داشتیم به اسم ِ " اندیشه های سیاسی در غرب ب "

14 تا نظریه پرداز بود که همش 6 تاشو درس داره بود ... ازین 14 تا

11 تاشو خوندم ... 3 تاشو نه ..

آقــــا برگه ی سوالا رو که داد دستم ... خشکم زد !

4 تا سوال داده بود هر کدوم 5 نمره ..

2 تا از سوالا از همون 3 تائی بود که نخونده بودم .. کلی ضایع شدم

منم کم نیاوردم ... دو تا سوال ِ اول رو هر چی تو جزوش خونده بودم و کمی هم کتاب رو قاطیش کردم نوشتم شد 4 برگه !! با ناراحتی ِ تمام اومدم بیرون

بچه ها و گندمی رو دیدم ... همشون باهم گفتن اون شکلی نباش هممون دو تاسوال جواب دادیم

خندم گرفته بود فک کن ... هیچ کدوممون اون 3 تا رو نخونده بودیم جز این پسرای خودشیرین ِ بی مزه !

از شانس هوای کرج 20 بود رفتیم با این سرماخوردگی کلی تو آلاچیق نشستیم و صفا کردی با گندمی .. بماند که چطوری گندمی خوشو رسوند به امتحان !!!!!!!

بعدشم که بابائیش مارو برد کرج گردی کردیم روزه خوری هم کردیم بعدم توی جاده مه اومده بود پائین ... اصن ی وضعی بود دیگه با ی بدبختی رسیدیم تهران

اولین ترم ِ تابستونی ُ این همه دردسر !


و روز های بی بازگشت ..

دیدی ؟ دیدی دووم نیاوردم ؟؟؟؟

دیدی برگشتم ؟ دیدی 6 ماه نبودنم رو ؟

دلت واسم تنگ نشد ؟ !!!
اخ اخ اخ .. ،

خاک ُ ببین ...

× نبینم انقد زار باشی تمشکی جووون