ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

برو ..

 طــعـــم بـــوســه هــای مـــرا مــی دهـد 

تــمـــامِ تـــنــَـــت. 

حــالا مــی خـــواهــی بــــروی ؟! 

بــــــــــــــــرو !


× رضا کاظمی 


عشق بازی یا بازی با عشق

روزها امدند و رفتند و بانو با خستگی همچنان دست و پنجه نرم میکند ، همچنان به چیز های متفاوتی فکر میکند ، همچنان یک عدد کُپل که نه اما لاعر مُردنی ِ خوابالوست ، بعله ، بانو هنوز هم به چیز های خوب خوب فکر میکند ، پول پس انداز میکند ، فکرهای فضایی در سر دارد ، هنوز هم این مسئله ذهنش را درگیر میکند « عشق بازی یا بازی با عشق » ، هنوز هم به فکر تنوع و نوع ِ جدیدی از زندگی ست ، هنوز هم درین وادی ها سوتی میدهد در حد ِ  ، اوم ، و خیلی هنوز های دیگر اما چای را بچسب با شیرینی های از کرمان رسیده !


× آرامش ِ جانم میشوی مَرد ، وقتی با لبخند نگاهم میکنی ُ مرا عزیزترین َت خطاب میکنی .


آغوش ِ گرمت

سفر عقب افتاد و فعلا هستیم ..

فرداشب عازم سفر میشیم و ..


آغوشت ، تنها جائیست که نباید ترک شود .. !



بوسه هایم

بارها گُریخته‌ای از مرگ بی آن‌که بدانی بر سینه‌ات چشم‌زخمِ بوسه‌های مرا د‌اشته‌ای!


× رضا کاظمی

جنس ِ احساساتم

این روزها به نوع ِ جدیدی از احساساتم ، روزهایم ، لحظه هایم فکر میکنم ، و تمام ِ تلاشم را برای بهتر شدنش میکنم ، حداقل اینکه خودم از لحظه هایم لذت ببرم .. فکر میکنم باید روزهای جدیدی را تجربه کنم .. این فکرها انرژی زیادی میدهد و ارامم میکند ..



روزهای دلنشین

حرفهائی از ته ِ دل گرفته باز هم روی زبان نشست ُ و ارامم


یک روز ِ دیگر با دوست بودن ، یک دوست دیرین و دوست داشتنی ک ِ بی نهایت دلم برایش تنگ شده بود ، تمام ِ کارهای عقب افتاده + کمی خوشحالی و + بسیاری خستگی چاشنی سومین سه شنبه ی شهریور 91 



انتهای انرژی

نمیدانم نزدیک ِ 3 صبح میباشد و هنوز هم میخواهم بیدار بمانم ، اصلا تمام چیزها باعث ِ انرژیم شد و میخواهم مداوم باشم .. ان هم بیدار با موزیک های تازه دانلود شده م کنار موزیک های لایک خورده م ، میخواهم تا صبح هی ناخن هایم را رنگ به رنگ لاکی کنم ، از قرمز به سبز و آبی و در اخر هم شاید صورتی ِ همیشه م ! میخواهم قطعه قطعه موزیک هایم را ثبت کنم .. نمیدانم .. مسیج هایت انرژی بود یا .. من همان بانوی مریض ِ پتو پیچ ِ ولو شده بر روی کاناپه بودم ، نمیدانم ..


× باران و یاد ِ تو .. 

یکی از همان اولین بار ها


همش میخواهم دیروز را برایت ترسیم کنم بانو ، اما نمی شود شاید هم نمی گذارند ، شاید هم نباید ک ِ بشود ولی الآن می خواهم بگویم .. بگویم ک ِ تمام ِ تمامش ک ِ نه اما بیشتر حرفهای در گلو مانده را گفتیم ، رفتیم و گوشه ای نشستیم و بغضهایش رو در گلویم می فشردم و برایش خودم ، بلی خود ِ خودم بر زبان می آوردم تا خالی شود ، مَرد اگر بغض کند ، زن ویران میشود ، من حسش کردم بانو ، وقتی چشمانش قرمز میشد و اشک جمع میشد نگذاشتم بچکد ، غرورش جلویم خورد شود ، رویم زیاد شود براش ، بلی خودم نخواستم ، مرد باید مرد باشد ، مردانگی کند ، حرف بزند ، بغض کند اما اشک نریزد البته نه که هیچ وقت ها ، مَرد باید اشک هایش را هم در آغوش ِ زن َش خالی کند ، به هر حال نگذاشتم ، خنداندمش ، خندیدم ، اما نگذاشتم بغض کند دیگر ، برای تمام ِ اشتباهاتش عذر خواست و برای تمام ِ اشتباهاتم به آغوشم کشاندمش ، در آغوشش زمان برایم بی معنا بود ، ثانیه شمارش آرامم میکرد ، کم مانده بود به خواب بروم ، خواب ِ ابدی ک ِ ای کاش رفته بودم ، جان دادن در آغوش مَردت بی نظیر ترین نوع ِ مرگ است هرچند کاملا خودخواهیم را می رساند .. شاید دوست داشتن همین باشد ، که بُگذریم و از همان اول ، اخر ِ راه را اول ِ راه نیاوریم ! 


× کاش راهنمای خوبی برای بودی زیبای خفته ، آن شبم را آن طور به صبح نمی رساندی 



عاشق بود ..

قطاری که تو را بُرد و خودش را به کوه زد خراب نبود؛ عاشق بود!


× رضا کاظمی 


آغوش ِ تو ..


× در آغوشت ، گویی به تابلوی stop the time برخورده باشیم . 



نمیدانم

جلوی آینه مینشینم و با انگشتانم دست به لب ، پوست پوست های لبم را میکنم ، بی هوا پاهایم را تکان میدهم ، ذهنم نمیدانم کجا مشغول است اما چیزی در درونم فریاد نخواستن میکند .. نخواستن ک ِ نه ، بگذار جور ِ دیگری بگویم بانو ، در این هفته ی لعنتی ک ِ با ابرو های گره خورده م شروع شد تا همین حالا عین ِ سگ پاچه م را میگیرند و پاچه میگیرم ، زیبای خفته میگوید خوب فکرهایت را بکن هنوز دیر نشده ، اما دلیل های محکم میخواهم .. لعنت به من با این اعتقادات ِ تخماتیکم ! لعنت به من ! خُب چیزی درونم میگوید ک ِ درستش کن ، تو میتوانی اخرش را نمیدانم ، اولین اشک هم ریخته شد اما خوبم ، دوز ِ خستگی ِ درونم فوران کرده است .. 



فریب

خدا را هم فریب داده‌اند چشم‌هات وگرنه همان سالِ رفتنَ‌ت باید تمام شده باشد دنیا


× رضا کاظمی


اتفاق ، اتفاق افتاده بود

وقتی ما آمدیم اتفاق ، اتفاق افتاده بود ! 

حال هرکس به سلیقه خود چیزی می گوید و در تاریکی گم میشود .


× حسین پناهی 

به ساز ِ خیالت ..

رقص نمی‌دانم اما هرشب به سازِ خیالِ تو می‌رقصم!


× رضا کاظمی 


گذشته ی استمراری ِ حالم

از آن وقت هاست ک ِ بهانه گیر شده م ، دل گیر شده م ، هیچ چیز به دلم نمی چسبد ، حال ِ خودم را میگیرم .. دیگران را هم ، از آن روز هاست ک ِ ب ِ زمین ُ زمان دلم میخواهد بدو بیراه بگویم ، اصلا فحش بدهم ، بغض کنم ، گوله گوله اشکی بشوم ، زیر ِ تمام ِ این احساسات ِ نم ناک ، دلم میخواهد دوست بدارم ، آرام باشم و نشان دهم ک ِ آرامم ، بلی آرامم ، اما درونم بغضها دارد ، دلم میخواد دیگر بغض نداشته باشم ، دلم میخواد روزهای لعنتی ِ لامصب ِ گذشته دست از سرم بردارد ، دلم میخواهد تمام شوم ، دلم میخواهد تمام بشود ، همان روزها ک ِ به صورت استمراری از گذشته تا به امروز ادامه دارد ، حتی اگر خودش نیست که یادش هست ، یاد ِ تنهائی هایم ، رویاهایم ، دوست داشتن هایم ک ِ ...


× از غرق شدن میترسیدم ، ولی غرق شدم در رویاهای گذشته م !

فراموشی

فراموشی...فراموشی...فقط فراموشی...سرآغاز سعادت آدمیست!!...

× سید علی صالحی

بی راهه

نمیدانم این روزها ک ِ میگُذرد کجایش باران دارد ک ِ من خیس ِ بارانم ، نمیدانم کجایش درد دارد ک ِ من درکش را ندارم هیچ ، گلوگیری نهان دارم از باران های این روز هایم خیس تر ، اما بی آبی آسمان ِ چشم هایم را گرفته ست ، نمیدانم ، کجای این  جاده ی بی انتها را به بی راهه میروم ک ِ گلویم میگیرد ، باران به شوق می آید ، آسمان بغض میکند ، نمیدانم . آینه ها هم بی رحم شده ند ، بانوئی سرد و بی روح ، گیسوانی سفید ، گلوئی و چشمی متورم ، نمیدانم ، هر چه هست بانو میداند و باز هم به روی خودش نمی آورد که باز هم به بی راهه زده ست !




دلی اشفته

به لبهایم مزن قفل خموشی 

که در دل قصه ای ناگفته دارم

ز پایم باز کن بند گران را 

کزین سودا دلی آشفته دارم ...


× فروغ فرخزاد



زخم ِ دل

کودکی م را دوست داشتم ، 

روزهائی ک ِ به جای دلم ،

 سر ِ زانوهایم زخمی بود .


× حسین پناهی 


بهشت بازوان ِ توست

می دانی بهشت کجاست؟

یه فضای چند وجب در چند وجب !

بین بازوان کسی که دوستش داری ..


× حسین پناهی

× اصلا از روز ِ اول ، نه از ساعت ِ اول هم نه از ثانیه های اول که شهریور وارد شد حس ِ خوبی دارم هرچند روزهای خوبی ندارم !