ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

راز چشم ها

بوی بهار میدهی 

وقتی دستانم را در دستانت می فشاری و زل میزنی به چشمهایم 

میدانم چه میگوئی 

اما عجیب دلم میخواهد خودم را به ندانستن بزنم 

تا برایم بگوئی ..

راز ِ چشمهایت را 


ادامه مطلب ...

نمی شود

نمی شود که تو باشی 
من عاشق تو نباشم
نمی شود که تو باشی
درست همین طور که هستی
و من، هزار بار خوبتر از این باشم
و باز، هزار بار، عاشق تو نباشم.

نمی شود، می دانم
نمی شود که بهار از تو سبزتر باشد...

× نادر ابراهیمی

ریخت و پاش

صدای نوشتن میدهند انگشتانم ،

بغض کرده ند و منجمد شده ند 

گوئی مدتهاست درد ِ ننوشتن دارند 

ننوشتن از بغض هایشان ..


: )

ادامه مطلب ...

روز ِ من

حیف ِ روزهایی که بزرگ شدن ِ مرا در بر میگیرند !



روز ِ من

یک سال بزرگتر شدم !


× چه حیف !!!



ادامه مطلب ...

خداحافظ

رفت ، و به ارامش رسید !

درست میگفت همه ی ادما به بهشت میرن ! 

جهنم هیچ معنائی نداره !

و اون به بهشت رفت !

خدا نگهدارت بابابزرگم !


: )

فصل ِ رنگینم ..

آئینه م را روبه رویم قرار داده م .. کمی خودم را نگاه میکنم ، کمی از پنجره آسمان خراش ها را ، کمی خودم را و .... این تکرار این روز های من ست ! به انتهای پائیز نزدیک میشویم و نشان میدهد پیر میشوم .. هر روز پیر تر !! بیست سال ِ دیگرم را تصور کردم .. قطعا به زیبائی ِ حالا نمی شوم .. قطعا دلم برای این روزهایم تنگ میشود ، دارم بزرگ میشوم .. و این فاجعه ی دنیایم ست !