ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

رویاها

خیلی چیزا تو وجودم ناارومم میکنه ، ادما با رویاهاشون زنده ن ، رویاهایی که خیلی سخت میشه به دستشون اورد ،، وقتی فکرشو میکنم همه ما آدما وقتی چیزی برامون رویاس ، رسیدن بهش سخت تره ، مثه بچه ای که راه رفتن بلد نیست ، ولی وقتی ی ِ سیب نشونش میدن تمام ِ تلاششو میکنه که بره اون سیب و بگیره و هی اون سیب و ازش دور میکنیم ، اون بچه هه ایم ، اون بچهه م ! 

رویاهای بزرگی توی سر دارم و هنوز حتی نمیتونم راه برم ، کی میشه بهشون برسم و اروم بگیرم ؟ کی میشه با وجود اونا به آرامش برسم ؟

این روزا همه سراغمو میگیرن ، اونقدری مهم شدم که خودم بی خبرم ! 

این نوع ِ مهم شدن از سر ِ فضولی ِ ک ِ خُب خیلی هم دوسش ندارم !


آدما ازم دور شدن ، به خاطر ِ تغییر شرایطم ، و فقط میگن میخوایم مزاحمت نباشیم ، انگار که دنبال بهانه ای باشن که خیلی وقته میخوان تو نباشی و راحت تر زندگی کنن ! 

قدم بردااشتم و به سمتشون رفتم ولی خُب متاسفانه روی دیواری یادگاری نوشتم که اصلن "نبود"



آرامش


× آرامش مطلق در کنار ِ تو را آرزوست !

حافظااا

منم که گوشه میخانه خانقاه من است
دعای پیر مغان ورد صبگاه من است..

بی نیازی و استغنای ذاتی در تو وجود دارد و به دنیا و تجملات آن بی اعتنا هستی خلوص نیت و حضور قلب تو موجب براورده شدن دعاها و خواسته هایت میشود. سر در درگاه حضرت حق فرود اور و مطمئن باش با توکل به او مشکلات حل خواهد شد

با من باش

دوست داشتم کنارم باشی ،

دوست داشتم با هم باشیم ،

این همه دوری گاهی منو میترسونه ، 

گاهی آزارم میده ،

و همیشه دلتنگم میکنه .





خواهر شوهر

امروز تو استخر ی ِ تصمیم ِ دست ِ جمعی گرفتیم اونم این بود که خواهر شوهرامونو بیاریم و رویا جون با ی ِ مرگ ِ دست ِ جمعی همشونو غرق کنه ! خدا خیرش بده واقعن ،، وقتی این بحث ِ شیرین پیش اومد درد ِ دل ِ همه وا شد ، همشون از خواهر شوهراشون ناله میکردن ! خُب خیلی هم خوشحالم که داداش ندارم و خواهر شوهر نمیشم و حتی عمه D: ، والاع آدم باعد از جونش سیر بشه ک ِ خواهر شوهر بشه ،، هی میگن دوره زمونه عوض شده و این حرفا ولی خُب من که هیچ فرقی نمیبینم ، البته کِرم ریختنا مدرن تر شده و امروزی تر گند میزنن به هیکل عروس خانوم ! 


سرما خوردگی

اگه سرماخوردگی منو ول کنه خُب خیلی هم ذوق مرگ میشم ،، 

اصن نمیدونم قصدش چیه سالی به دوازده ماه همش چسبیده به من ،، 

کنه ی خر ! 

اصن نمیتونم نفس بکشم ،، اگه میشد حتما تفش میکردم بیرون ،

باور کن ، اصن بی خودی نیست میگن سرما خوردگی 

نه که من بخورمش ،، اون منو خورده 


لیلة الرغائب

پارسال و دو سال  ِ پیش ی ِ همچین شبی انقدر تو فاز ِ غم و بغض ُ خاک برسری بودم ک ِ سر ِ سجاده الکی الکی چشمام می بارید ،، آرامش خواستم ،، حالا آرومم ،، تقریبا آرومم ،، امیدوارم این ارامش ابدی باشه ،، چون هیچ چیزو با آرامش نمیتونم عوض کنم ،، 


× خداجون تو که خوب میبینی و خوبم میشنوی ،، مبادا نگاهتو ازم بگیری ها ؟ بوس بهت .



حرف میزنیـــــــــــــم D:

این همه تغییرات و فرار و این حرفا واسه این بود ک ِ حرف بزنم ،، از تموم این روزایی ک ِ داره میگذره بگم ،، اصلنم باورم نمیشه ک ِ ینی چرا خیلی هم باورم میشه از همون روزای اول دیده بودم ولی ترجیح دادم کنار بیام و به خاطر ِ همسری گذشت کنم ! حالام هی پیش میاد و مجبورم گذشت کنم ! خودم خواستم و لعنت بر خودم باد ،، بعضی وقتا میگم ارزششو داره چون خرگوشی رو دوست دارم و آدم با شخصیتی ِ و اصلنم مثه خونواده ش نیست ولی خُب باید بگذرونیم دیگه ، حالام تموم هزارو خورده ای پستمو پاک کردم و از نو شروع کردم ، چون دیگه دنیای مجردیم با این دنیام فرقایی کرده ،، خیلی وقت بود پُر حرفی نکرده بودم ولی میخوام بازم شروع کنم و حرف بزنم و برای خودم باشم !


شروعی نو


× کجای قصه م بودی ک ِ تازه پیدات کردم .. 


فرق ِ روزای مجردی و متاهلی

نمیدونم شاید مجبور باشم دیگه اینجا نباشم !! چون خیلی دورم ازین جا و ازین روزایی ک ِ ثبتشون کردم ! باید در موردش فکر کنم ! 


دنیای روشنا


همیشه بهانه ای هست برای زنده ماندن !


ادامه مطلب ...