بازم برگشتم به عقب ... ولی این باعث نمیشه نگاهم همیشه به عقب باشه ، بر عکس !!
به تنها چیزی که این روزا فکر میکنم خیلی زیاد اینه که کی ؟
"کی" کلمه ی خیلی مهمیه توی این روزای من !!
عجله دارم یا ندارم مهم نیست ! فقط دلم نمیخواد خسته بشم و به صدا در بیام
میتونم بگم که این خدای اسمون ها و زمین هر وخ منو اینجوری بی خیال میبینه خوشش میاد هی خیالمو قلقلک بده ! دست ِ خودشم نی .. مام که فعلن عروسک ِ خیمه شب بازیشیم !
کاش ادما جلوی زبونشونو میگرفتن ، کاش بضیام میفهمیدن که هر حرفی که شنیدن لزوما گفتن نداره ، کاش اینقدر دلم نمیشکست !
آن دورها را نگاه کنی ُ
مردی را ببینی و
قلبت تمام ِ احساسات ِ قشنگ ِ دنیا را ببلعد !
و تو بفهمی که ان مرد ، همان مرد ِ رویاهای توست
که به یکباره تمام قلبت را تسخیر کرده ست ..
کافیست دستانت را باز کنی ،
اغوش ِ گرمت خود نمایی کند ،
بازوانت مرا به تو گره بزند ،
ازین عاشقانه تر هم میشود ..
چیزی در درونم عذابم میدهد ! گویی مغزم در حال ِ انفجار است ، چیزی گوشه ای از ذهنم ارام و قرارم را گرفته است ، حتی دلم نمیخواهد نزدیکش شوم ، اما مرا ناخوااگاه به سمت خود می کشاند ،، ترس ِ نداشتنش آزارم میدهد ، نمیدانم چرا اینقدر پیچیده ست ! او ساده مرا نمیخواهد ولی ذهنم مرا میپیچاند ، انقدر شلوغ است که گویی مردمائی دران شورش کرده ند و سروصدا میکنند ! از میان ِ ان همه هر کدام چیزی میگویند ، با تو سردی میکند ، مدتهاست که تلخ است ، حرفش را به تو نمیزند و فقط با سکوت نگاهت میکند ، دلش برایت تنگ نمیشود ، و دیگری مصمم تر میگوید شاید هم دیگر دوستت ندارد !!! و دوباره همه شان بهم میریزند ، ان پائین تر چیزی سخت گلویم را می فشارد ، دستانم میلرزند ، کسی در ذهنم میگوید نکند تنها شوی ؟! نکند بی قراری هایت چندین برابر شود ، نکند چشم هایش را از تو بگیرد ، نکند .... و باز هم شلوغ میشود و هیچ نمیفهمم جز همهمه ی صداها را ، این بار چشم هایم عکس العمل از خود نشان میدهد ، صدایم در گلو میپیچد که چه میشود ؟! و باز هم آینه ی بیچاره که حجم ِ سنگین نگاههایم را تحمل میکند .
قراره نو بشیم ، خیلی هم عالی خیلی هم جالب ، خیلی هم استقبال میکنیم ازین حرکت بلاگ اسکای ! بوس بهت
این چند روز رو در سن پطرز بورگ به سر میبردم ،، سرمایی وحشتناک داشت و اصلن دوست داشتنی نبود ،، اما عشق درین سرزمین در لابه لای امواج نیستی موج میزد ، اون عشق رو دوست داشتم ، شاید خیلی متفاوت از دنیای ایرانی ِ ما بود !
هر چی میخری فشرده س بذاری تو اب وا میشه ! حیرتم فردا پس فردا ینی گوجه سبزم میخوان بم بدن باید فشرده تحویل بگیرم بذارم تو اب واشه ؟
میگن باید صبر کنیو آینده رو پیش بینی نکنی ، تنها کاری که این روزا نمیتونم بکنم اینه که صبر کنم و در مورد ِ اینده قضاوت نکنم ! واقعن نمیتونم ، داره دیوونم میکنه آینده ی مزخرف ، هیچ کسم نمیتونه حتی فکرشو کنه توی این چهره ی آروم چه غوغایی ِ !
ای کاش فقط 10 دقیقه از آینده رو میتونستم ببینم و بفهمم چی میشه تا اروم بگیرم !