ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
به طرف ِ صدا که برگشتم تعجب از چشمام میبارید ، اصن خودش نبود .. انگار یکی دیگه بود ، چشمای ورم کرده ، لبای ورم کرده ، انگار تو لپاش دوتا الو گذاشته بودن انقد که ورم کرده بود .. اصن نمیتونست حرف بزنه ، انگار به زور صداش از بین ِ لباش خارج میشدن ، فقط شنیدم که میگفت بابات کجاس و تونستم بگم بیرون ِ ، بغض کرده بودم اینجوری دیده بودمش .. ولی توی همون بغض خندیدم گفتم چه خوشکل شدی ... حتی در برابر ِ تعریفمم نتونستم عکس العملی نشون بده و با نگرانی بهش گفتم میخوای بری دکتر ؟ گفت اره ، گفتم میخوای منم باهات بیام ؟ گفت نه خودم میرم .. گفتم اگه بابا رو پیدا نکردی بگو بیام باهم بریم .. بابا پایین ِ .. رفت ، همین که رفت ، انگار که بغضم شکسته باشه ، شر شر میچکیدن لعنتیا ، به زمین و زمان بد میگفتم ... به خدا بد گفتم :( حتی به خدا !!!
اما چه فایده .. پنج ماهی میشه هردوشون مریضن و من هیچ کاری نمیتونم براشون بکنم ، فقط درد میکشن و منم برای اینکه بتونم حداقل احتیاجاتشونو براورده کنم خودمو زدم به بی خیالی ، تا نفهمم درد میکشن ، تا دووم بیارم برا کارای دیگه ..
وقتی اومد خونه گفتم دکتر چی گفت ؟ گفت باید عمل کنی o_O باورم نمیشد .. هنوزم باورم نمیشه .. اخه این همه درد تو ی ِ خونه جمع بشه .. اوف .. واقعن خسته م .. واقعن دلم به درد اومده ..
سلام
انشا ا.... خدا شفاشون بده....
سبک داستان نویسیت منحصر بفرد ه...
نمیدونم این تعریف بود .. تعجب بود .. انتقادانه بود .. دقیقن نمیدونم ..
ولی ممنونم
دیدن درد نزدیکان سخته ...
خیلی /..
سلام
خوب بود
سلام
نظرم راجع به سبک نوشتنتون تعریف و تمجید بود
.....
مرسی .. امیدوارم لایقش باشم .. : )
ایشالا مشکلات برطرف شن
الهی بگردم چرا نوشی؟
:(
خیلی خوب وقشنگ وزیبا
دوس داشتی به وب منم سربزن تبادل لینک کنیم