ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

بغضمو چطور قایم کنم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

باران

فکر ِ اینکه کلا فراموشش کرده باشی 

مثه همه ی ادمای فراموش شده ی این شهر 

ولی باران ی ِ سه نقطه ی آن روزهای دور 


27 nov.

و باران کودکی را متولد کرد 

ارامش داد 

رها کرد 


یک بار ِ دیگر هم روز ِ من گذشت 

باران بارید 

متولد شدم 



ی ِ وقتایی ،، ی ِ روزایی

دونفری نزدیک ِ پنجره ... با قدمای پُر قدرت انتخابش میکردم ، این طرف صندلی جایی که تموم ِ زاویه ی پنجره فقط تو چشمای خودم باشه می نشستم ، و صندلی ِ رو به رو همیشه خالی بود ! همیشه دوست داشتم وقتی کافه میرم تنها برم ، خودم باشم و ی ِ صندلی ِ پُر از سکوت تا بتونم خوب نگاه کنم ، خوب فکر کنم ، حتی تنهایی قهوه خوردن رو هم دوست دارم ، همیشه پنجره ها رو دوست داشتم و دارم ، پشت ِ این پنجره ها نه تنها دنیای واقعیت هارو نشون میده بلکه دنیایی پُر از رمز و راز و برات به تصویر می کشه .. مثه ذهن ِ خودت که پُر از رمز و راز ِ


اذر

http://tameshki.blogsky.com/1392/09/01/post-1140 اینم پارسال و همه ی سالای عمر ِ من 

اسمان ِ دلم

بغض دارد امشب من 

بغض ِ بی دلیل و مبهم 

از ان شب هاست که میخواهم بگریم و نمی شود 

یاد ِ شب های تنهاییم به خیر 

هر وقت میخواستم گریه میکردم کسی دلیل گریه هایم را نمیخواست 

اما حالا هر چیزی باید دلیلی داشته باشد 

گریه هایت ، خنده هایت ، حتی زندگیت 

اذر ماه ِ امسال هم اغاز شد و بارانی نبارید 

تا اسمان ِ چشم هایم رنگ ِ ارامش را به خود بگیرند 

دنیای این روز هایم کوچک است و من ازین همه کوچکی حالم بهم میخورد