ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

کجایی خدایا

تعجب کردم . إز بهمن تا حالا اینجا هیچی پست نکردم 

خیلی خواستم بیام و بنویسم ولی نشد نمی دونم چرا 

دلم تنگ شده برا نوشتن ، اما چیزی نمیتوان بنویسم 

اینروزا دستم همش به سمت اسمونه اما از خدا خبری نیست ، نمی دونم کجاس ، هواسش هست یا چی ، جوابمو نمیده 

دلم براش تنگ شده .

بهش نیاز دارم ، چپ و راست نذر میکنم ، دیگه نمیدونم چیکار کنم ، اما تو این روزا ی چیزی یادم داد

اینکه عجول نباشم و پله پله ازش هر چیزی رو بخوام