ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

قصه ی دل

کجای قصه م بودی ، ک ِ تازه پیدات کردم .. 


;;)

دلم میخواد باهات حرف بزنم 

نمیدونم .. 

به سمتت کشیده میشم ..

وقتی انقد خوبی ..

خوب حرف میزنی ..

آرومم میکنی ..

نمیدونم چی بگم ..

واقعا نمیدونم ..

اما بابت مسیجا ... دلگرمی .. 

بابت همه ی چیزای سخت ک ِ تحملش میکنی 

تا من خوب باشم و اروم

ممنونم ..

:*

استارت هم با تو !

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

بانوی گریون ..

گریه کردم .. گریه کردن ..

مامان .. تپلی : (

میگن تو مارو نمیبینی 

در صورتی ک ِ تمام ِ وقتمو توی فرجه م دارم با اونا میگذرونم ..

واقعا نمیفهمم باید چی کار کنم : (


جنگ اول به از صلح آخر ِ

واسه اولین بار جدی شدم ..

حرف ِ دلمو زدم ..

خُب واسه بهتر شدن بود ..

باید این کارو میکردم ..

وقتی با حرف ی چیزائی حل میشه ..

باید حرف زدم ..

منم این کارو کردم ..

واسه اولین بار ازم ترسید ..

در صورتی ک ِ خیلی اروم حرف زدم 

امروزم باز گفت .. منم چند وقت پیش ِ خودشو اوردم جلوی چشش :دی



× امروز تپلی در موردش بد حرف زد ..

منم سعی کردم با بی محلیم بهش بفهمونم ازین نوع ِ حرف زدنت خوشم نمیاد

و متوجه شد !!

حس کردم کم آورد ی ِ لحظه .. !


دفاع

دیروز از خودم و انتخابم دفاع کردم ..

مامان با تعجب نگام کرد و گفت

چقــــــــــــــدر بزرگ شدی .. !!


اولین بار ها !!

واسه اولین بار ..

این روزا همش واسه اولین بارها رو دارم تجربه میکنم ..

شاید خیلی وسواس به خرج میدم ..

خونه سازی های بازی ِ منن !

باید از همون اولش خوب بچینمشون ..

تا ی عُمر زندگی ِ راحتی داشته باشم ..

امتحان دارم .. دوستام هستن و خیلی چیزای دیگه ..

اما بازی مخصوص ِ من ِ 

فقط من باید بازی کنم .. اونم واسه یک بار ..

من میتونم ، میسازم ..

دیگرانم نمیتونن توی تصمیمات ِ من دخیل باشن ..

چون من باید بسازمش


حس

خالیم از هر نوع حسی ، 

در صورتی ک ِ نباید اینجور باشه  

باید خوشحال باشم .. پر از شورو شوق باشم .. 

مثه همه ی این دخترا ک ِ خیلییییییی ذوق مرگن .. 

اما من خیلی معمولیم ..  

میخندم ، توی خودمم ، حتی به زودی اماده ی گریه کردنم ! 

همه چی تو وجودم آن ِ .. 

دلم تنگ ِ .. 

دلم واسه شیطنت کردن .. خندیدن ، خیلی چیزا .. 

درس خوندن ! اوفــــ ! 

بزرگترین دغدغه م تموم شدن امتحانا با نمره های قبولی ِ :D 

نهصدو ..

اینا رو .. این نهصدو خورده ای پست ُ من نوشتم ؟

نمیدونم .. : |


شُکم هنوز

فکرشم نمیکردم .. 

ک ِ عمه هام از صبح زود بیان و انقدر شادی کنن و انقــــــــــدر زحمت بکشن .. 

اصلن فکرشم نمیکردم .. 

ممنونم .. خیلی ممنونم از تک تکشون .. 

انگشتر ، لباس ، روسری و همه چی .. 

قشنگ بود .. اما سخت .. 

خیلی سخت بود : ( 

ولی گذشت  

نمیدونم چرا هنوز باورم نمیشه زندگیم متحول شده و وارد ی دوره ی جدید ِ زندگی شدم .. 

تو هوا معلقم .. حس خاصیه : | ... 

انتخاب

هر کسی توی زندگیش ی ِ انتخابی داره  

ک ِ با این انتخاب زندگی از حالت قبلی خارج میشه و  

به ی ِ مسیر ِ دیگه میره .. 

 

بانو ، انتخاب ِ خودشو کرد .. ! 

لیلة الرغائب .. !

هر آرزوئی ک ِ من کنم ..

هر آرزوئی ک ِ تو کنی ..

امشب درهای آسمون باز ِ باز ِ ..

و دست های خدا پر از معجزه ..

آرزو میکنم ..

شاید معجزه ای شود ..


مشکل دستم ِ

هستم ولی حرفی واسه گفتن ندارم ..

ینی حرف زیاد دارم واسه گفتن ..

اما دستم به قلم نمی ره ..