ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

باید یاد بگیرم ..

کجای قصه ی من نوشته شد ،

دل شکستن جزئی از لحظه های توست !


ادامه مطلب ...

صدای پایی ک ِ میروی

صدا ، صدای نبودن ست ،

صدای بی صدای مردی ،

در گوشه ای از دنیایم

به گوش میرسد ،

مردی ک ِ تنها صدایش به آسمان می رسد

مردی ک ِ جسمن هست و در حقیقت

مدتهاست ک ِ وجود ندارد !!


ادامه مطلب ...

جمعه

و تمام ِ جمعه های این چنینی را 

به گور خواهم برد 

صدای خنده ی ادمیزادی ..


ادامه مطلب ...

پنجره ی اتاقم ی ِ عالمه ابر ِ دلتنگ داره


ادامه مطلب ...

دنیای بانو !


دنیای بی گانه ای ساخته م .. همه رویش پُر ِ ابر .. 



ادامه مطلب ...

تو بگو تا عمل کنم

گاهی وقت ها بعضی چیز ها را خودت میدانی ، اما نیاز داری یادآوریت کنند ، تا عمل کنی ، این روزها دچار ِ تکرارم .. اما بعضی تکرار های جالب و دوست داشتنی ..


این روز های من

روزهائی بس پُر از نداستن هایم ، پُر سر به هوائیم ، پُر از دلتنگی هایم ، دلتنگ برای روزهای پُر مشغله ی شیرین و شلوغ نه روزهایی ک ِ مرا در خانه محبوس میکنند و در مطبخ تنهایم میگذارند ، دچار ِ تکرار و تحمیل ِ افکار میشوم و متهم به سکوت ، بغض میکنم و بغض هایم را دانه دانه میجوم تا دلی نلرزد ، قلبی نشکند ، دست هایم به نوشتن هم نمیرود ، درس هم ک ِ نمیخوانم ، نمیدانم تنها لذت بخش ترین قسمت زندگیم همان پیاده روی ِ شبهاست ک ِ نم ِ باران تَر میکند داغ ِ دلم را ، خیابان هائی خالی از هیچ ، صدای کفش هایم که به آسمان میرسد ، و دست هائی ک ِ همراهیم میکنند ، تازه میفهمم ک ِ چقدر خوب است ک ِ کسی باشد که حرفش را بفهمی و برایت تازگی داشته باشد ، چقدر خوب است ک ِ عقایدت با عقایدش همسو باشد ، چقدر خوب است وقتی کنارش در همان خیابان های خالی از هیچ و با صدای ان کفش ها ک ِ راه میروی حس کنی با او میتوانی از نردبانی بالا بروی ، بالاتر از آسمان ، ...

آری خوب است !


× صدای بغض ِ آسمان مرا به سالهای دوری می برد ، همان روزها  ک ِ زیر ِ باران بی چتر میدویدیم ُ ..... : - اس