ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

صدای پایی ک ِ میروی

صدا ، صدای نبودن ست ،

صدای بی صدای مردی ،

در گوشه ای از دنیایم

به گوش میرسد ،

مردی ک ِ تنها صدایش به آسمان می رسد

مردی ک ِ جسمن هست و در حقیقت

مدتهاست ک ِ وجود ندارد !!


اومدم بالا .. بابا از ناراحتی و عصبانیت کبود ِ 

انقدر ناراحته ک ِ حد نداره 

طول ُ عرض ِ خونه رو قدم میزنه و تو ی ِ دنیای دیگه 

تو فکر ِ پدر ِ 

تنها داراییش !!!!!!

پدری ک ِ مدتهاست سکوت اختیار کرده و توی عامل کودکی ِ خودش 

برای خودش توی دنیای جدیدی زندگی میکنه 

یک روز از دنیای ماهی ها و روز ِ دیگه از قیامت حرف میزنه و ...

اخرش معلومه .. اما ...

زجر کشیدنش تا کجا .... معلوم نیست !

روزای سختی رو داره .. نه تنها خودش .. بلکم اطرافیانش هم روزای سختی رو دارن 

مخصوصا بابا .. 

نگرانشم .. با این قلب دردش .. با این ...

بگذریم !!!


نظرات 5 + ارسال نظر
س شنبه 27 آبان 1391 ساعت 23:20 http://guilty.blogsky.com

ادم حکایت بعضی چیزهارو واقعا نمیفهمه.

مقداد یکشنبه 28 آبان 1391 ساعت 09:36 http://northman.blogsky.com

ایشالا که زودی خوب بشه

یه شکلات یکشنبه 28 آبان 1391 ساعت 14:15 http://www.chocolaty.blogfa.com

چقدر درد داشتند این کلمات

mxu دوشنبه 29 آبان 1391 ساعت 09:29

ابر بهار سه‌شنبه 30 آبان 1391 ساعت 11:04

هست ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد