ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

میدونی چی شد ؟ 

تو ماشین نشسته بودیم منتظر ، یهو اهنگ گل نااااازم پلی شد …

هعیییی

ی وقتا با همین اهنگ اشکهاااااا که نریختم

من ی دخترم ، با رویاهای خیلی بزرگ ، ادما چطوری به رویاهاشون میرسن ؟؟ چ  طوری حال دلشونو خوب میکنن ، چرا پدر مادرامون ، معلمامون ، هیچ کس بلد نبود بهمون یاد بده زندگی کردن تو لحظه رو ؟ 

ی نفس عمیق در جواب همه ی سوالای توی ذهنمه ، یعنی من میتونم به بچه هام اینو یاد بدم ؟؟ وقتی هنوز خودم زندگیش نکردم؟؟؟ بچه هام ؟؟؟ اینم واژه ی غریب دیگه س که با گفتنش خودمم خنده م میگیره