ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

پاییز و بارون رویای همیشگی من

هنوزم عاشق پاییزم 

هنوزم بارون منو زیرو رو‌میکنه 

این روزا که استارت ۳۲ سالگیم خورده همش به این فکر میکنم چقدرررر برای خودم زندگی کردم ؟؟ 

توی ۳۲ سالگی هنوز میتونم بگم خیلی تجربه نکردم زندگی رو 

امروز مامان حرف جالبی زد که تو خیلی دختر مستقلی هستی 

چیزی که من هنوز از بابتش ناراحتم 

که نیستم اما خیلی جالبه از زبون کسی که هیچ وقت قبولت نداره و نداشته بشنوی تو دختر مستقلی هستی 

ی عمرررر زندگی کردم و ارزوی داشتن یدونه فرشته ی اسمونی بودم که الان تو دلم دارم حملش میکنم 

ی دختر که زشت و زیبا بودنش برام مهم نیست 

کوتاه و بلند بودنش مهم نیس

هر جوری که باشه با تموم وجودم میخوامش 

و به خودم افتخار میکنم که اینجوری میخوامش 

ی روزی ارزوم بود دختر دار بشم اسمشو بذارم باران 

اما همش فکر میکنم باران دختر رویایی منه 

از الان به همه چیزش فکر میکنم انقدری که هیچ وقت برای ماهان این فکرارو نکردم 

این روزا ذهنم خیلی درگیره 

انقد شلوغه که با هر کی حرف میزنم بهم میگه چه خبرههههه انقد ذهنت درگیره 

مثل الان که درهم و برهم به ذهنم میادو خالی میکنم 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد