ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

جمعه

و تمام ِ جمعه های این چنینی را 

به گور خواهم برد 

صدای خنده ی ادمیزادی ..


نمیدونم جمعه ها همیشه همین قدر تلخند یا من این جمعه رو با تلخی دارم پشت ِ سر میذارم .. 

بهم گفت بیا پیشم .. اما انگار دلم میخواست پیش ِ مامان بابا باشم .. انگار دلم میخواست خونه باشم ..

شایدم دلم میخواست بهم بگه بریم بیرون .. نمیدونم ..

هر چی بود گذشت ..

دلم گرفته .. بغض دارم ..

تپلی که گفت میخواد بیاد بالا انگار حس کردم همون موقع هاست که دور از ما زندگی میکنه ..

وقتی شنیدم چشام منور شد !!! ذوق کردم 

خیلی وقت بود اینجوری ذوق نکرده بودم شاید !!!

ی ِ حس ِ چندش اوری دارم اصن که خودم حالم از خودم بهم میخوره :اس 

اصن حالم از خودم واس ِ این بهم میخوره که هنوزم مریضم و خوب نشدم .. واقعن نمیدونم 

ولش کن اصن :(


نظرات 1 + ارسال نظر
mxu دوشنبه 29 آبان 1391 ساعت 09:33

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد