ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

هرگز !

-

ازیاد نمی برم هرگــ ــزتورا

وعشـــ ـق زیبـ ــای تورا

لحظه ی قشنــ ـگ دوست داشتـــ ـن وبه اوج رسیــ ـدن را

خواستنی وتمام نشــ ـدنی

حالا اینجــ ـا کنــ ـاراینهمه خاطــ ـره ی بارانــ ـی تنها به تو می گویــ ـم:

دوستت دارم

که می خواهـــ م بمانی

نه درلحظه ها وثانیــ ـه ها .. نه

که درتمــ ـام نفس های بی دریغ تر از همیشـ ــه

حضور معطــ ـر تو بودن درست آن زمانی که نیستــ ـی

نیستی

ولحظــ ـه ها با بوی خاطــ ـره هامــ ـون جان می گیــ ـرند

می مانند.