ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
باز آمده پاییز , دست زمان شده تصویر درخت. قلبم شده میدان شکست . شب تاریک است و باد سرکش غمی غمناک ,به دلم فریاد میزند . نیست در گوشه ی این باغ صدایی ,فصل پاییز است . از پشت شیشه ی شکسته ی پنجره ی بی سامانم باغ را تماشا می کنم . نسیم روح بخش از میان شاخه های درختان می گذرد و شاخساران با هم زمزمه می کنند . بید مجنون با یاس های سپید خلوت می کند , شاید نسیم پاییز نرم نرمک آنها را به خواب ببرد . برگ های زرد را می نگرم که برکه ی باغچه را نیلوفری کرده اند رو به سوی ایوانی خلوت و بی حضور . تنهایی باغ را با تنهایی خود قسمت می کنم و به نغمه های پاک طبیعت سو گند می خورم که هیچ چیز به زیبایی غروب پاییز نمی شود .