ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

 

در تبسم نگاه من گم شد چون پرنده ای که از کاشانه ی بغض سنگین نگاهت مرا همراهی نمی کرد . حالا من هستم و یک بغل اندوه خاطراتی که چون تازیانه روح مرا آزار میدهد . در قهقه های دلم هنوز هم چشمان توست که بهانه شده . آخر چگونه توانستی این قدر بی رحم باشی .