ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

انرژی +

ازون روزا بود که از انرژی هام به خوبی استفاده کردم ..  

با اینکه سرما خوردم خفن ناک اما شنگول بودم ...  

امروز واسه اولین بار حس کردم یونی مثه خونمون میمونه ... ازون جهت که توش راحتی .. قدم میزنی و واس خودتی ... حس خوبی داشتم .. اما .. چشم انتظار بودم .. نمیدونم چرا .. منتظر کسی چیزی که نمیدونم چیه کیه .. ولی به هر جهت این انرژی مازاد رو به گندمم منتقل کردم و روز خوبی رو گذروندیم .. اصلا دلم نمیخواست بیام خونه اما اومدیم  وقتی هم که اومدم خونه مامان سوتی میداد منو ددی کر کر میخندیدیم .. اخرش ی پست چشمی نازک کرد ناسزای گفت و منم به ددی گفتم و کر کر باز خندیدیم .. اولین بار بود مامان بهم ازین حرفا میزد اما اصن ناراحت نشدم .. چون همه چی به شوخی و خنده بود .. نمیدونم !! خانوم رفته سفر اومده هممونو مریض کرده بعد به ما میگه چقد نازک نارنجی هستین و .....   

انقدی دلم خواب میخواد .. فردا میگیرم میخوابم تا شب  چه حالی بده .. فردا باید بگردم ببینم کتابارو دارم یا نه ... انگار ی راه ِ طولانی و پر پیچ و خم داریم .. که قراره پوست بندازیم  کاش خوب تموم شه ماجرا .. 

عاشق ِ خسه نیومده بود .. نرگسی از خجالتش نیومده بود !! یعنی واقعا خجالت میکشه ؟! 

 امروز چقدر وقیح شده بودم ..   

نظرات 2 + ارسال نظر
خانومی جمعه 27 آبان 1390 ساعت 21:58 http://eshgh-bazi-asemoooon.blogsky.com/

خوبی تمشکی گلم ؟؟؟ دلم واست یذره شده بودددد

ویکتور هوگو شنبه 28 آبان 1390 ساعت 14:32 http://rahezendegi.blogfa.com/

سلام دوست عزیز من برگشتم به من سر بزن برات خوبه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد