ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
12 سال گذشت ... اما خاک قبرش هنوز واسم تازه س ..
داغ ِ نبودنش به عمق ِ جووونم رسیده ..
خداروشکر که نیست ..
نیست که این روزا ببینه ...
این روزای نکبتی و بی پدری رو ..
هر چند واسه اونا اون موقع هم که بودی فرقی نداشت ..
کارشونو میکردن و روی دل ِ زخمی ِ توی پدر نمک می زدن ..
ولی من که کوچولو ترین عضو خونواده بودم...
دلم واست تنگ ِ
دلم آغوشتو میخواد ... و تو نیستی ...
مثه همون وقتا بی بهانه منو به بغل بگیری و باهام شوخی کنی ..
واسم بستنی بخری .. پفک بخری .. منو ببری پارک ..
حالا این دختر کوچولوی خونواده شده 22 ساله ..
تو رفتی و همه چی رو جا گذاشتی ... مثه قلب ِ من ..
یادته ی بار اومده بودی منو ببری ؟ مامان نذاشت : ((
کاش برده بودی .. این دختر کوچولو هر روز که میگذره داره بیذار تر میشه ازین زندگی و ادماش
ادمای بی شرفش ..
این ادمای کثافتش ..
کثافت !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
جات خالی ِ ... اما جات خیلی خوبه .. !
بخواب بابائی ... بخواب .. : * : ((
باید خیلی سخت باشه برات...
کاش حالت بهتر شه دیگه.همین
وااااای نوشی چقد دلم آغوششونو میخواد : ((
جای خالیشون هر روز که میگذره بیشتر حس میشه انگار
روحشون شاد
روحشون شاد و قرین رحمت
واقعا جای اونا راحتتره...منم واقعا بگم اونجا رو بیشتر از اینجا دوست دارم...کاش می شد زودتر رفت...
اوخییی
تمشکیییی
خدا رحمت کند : )
سکــــــوت ...!!
سلام وبلاگتون عالیه
خوش حال میشم اگه به وبلاگ من هم یه سری بزنین.
منتظرتونم
آخی، خدا رحمتش کنه
درک کردن خیلی چیزا این دوره و زمونه بصیرت می خواد...خیلی خودت و درگیر نکن....ناراحتی سر چیزایی که واقعا به تفکر و رفتار آدما برمیگره بی ارزشه...عمر با ارزش تر از اینهاست که به این چیزا بگذره....
راستی تمشکی لینک من کجاست؟...قبلا بود حالا هرچی دنبالش می گردم نیست....گفتم شاید چشم من آلبالو گیلاس می ره.....
اگه حقیقتی وجود نداشته باشه چی؟احتمالش خیلیه.
تمام امیدمون به واقعیته...
مرسی واسه کامنت.بازم میام وبلاگت
امیدوارم آروم شی و بی خیال...
سلام مهرنوش خانومی. چه چیزی دخترک شاد اون روزهای نه چندان دورو که میومد و تو وبلاگ مینوشت اینطور خسته و زخم خورده کرده؟ میدونم . جواب سوالمو میدونم. اما چه باید کنیم؟ تو زندگی همه ما لحظات زیادی هست که دوست داریم ژاکشون کنیم. ادمای زیادی تو قاب دیدمون هستن که دوست داریم خط بخورن اط صفحه بودنمون. اما نمیشه. باید اونا رو هم به عنوان جزیی از اون چه توی این دنیا میگذره بژطیریم. تلخه اما هست. ما تو این دنیا با بزرگتر شدنمون باید عاقل بشیم و تو شدی. و این اتفاقن لذته زندگیه. همین درسته. وقتی هیچ به هیچیم که عیچیم و بودنمون بی فایده. قبل از اینه زندگیمونو جز عمرمون نباید حساب کنیم. زندگی اطرافه ما ژر از چیطاییه که ما از انجامشون غرق لذت میشیم و باید ادمای فهمیده اونا رو ژیدا کنن. بیشتر با هم در این مورد حرف میزنیم
کامنتت به عنوان یک دوست خیلی قدیمی ..
هم انرژی داد
هم منو برد به ی روزائی که یادم رفته بود !!
ممنون ارنستو ..
همیشه خوبی
ما همیشه به یاد دوستان هستیم حتی اگه خبرشونو نگیریم
دخترک با احساس برایت ارامش آرزو میکنم که با تمام جود استشمامش کنی و چشاتو بعدش باز کنی ولبخند بزنی
سلام . من هستم. به روزم . بیا.