ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

تغییرات

 

گندم درست می گفت .. تغییر کردم .. یعنی بلاخره تغییر کردم .. ی روزی از زیادی ادای خوب دراوردنم حالم بهم میخورد ... ازین که هر کی گند میزد به هیکلم و میگفتم عیبی نداره متنفر بودم ، همون روزا که سعی میکردم واسه همه مامان باشم و اجازه نمیدادم همه مثه خودم اشتباه کنن ، اینا خوب بودن نیست .. ادای خوبی دراوردن بود ... اره من اینجوری بودم ... الانم کم اینجوری نیستمااااااااااا هستم ! ولی جدیدنا از کسی که بهم بدی میکنه متنفر میشم .. باورش سخته اما همینه ، خیلی رک میتونم حسم رو بیان کنم که دارن بهم دروغ میگن ، ازینکه دیگران فکر کنن من کـــــــــــورم و نمیبینم و دروغ بگن بدم میاد .. خیلی .. کمی آروم تر شدم .. امـــــــــا بی تفاوت تر .. بی خیالتر ... نه ازون بی خیالی های خوب ..نوچ ازون بی خیالی های خیلی بد ، ازونا که ی جا که حواست نیست و گرمی ی سلطل آب یخ میریزن روت .. بعد میفهمی چه گندی زدی .. ازونا ...