ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

استاد

رفتیم سر کلاس .. اومد .. وقتی منو گندم و دید اصن به رو خودش نیاورد 

ی خورده گذشت گیر داد چرا با من واحد برداشتید .. 

یا مجبور بودید .. یا ترم اخرید و بازم مجبورید یا اومدید ببینید واقعا من بدم یا نه .. یا هیچ کدام ... وای یکی از بچه ها گفت شایدم همه ی موارد ... چقدر خندیدیم ..   

چند نفرو صدا کرد و گفت چرا اینجائی ؟ هر کی ی چی گفت یکی رو که بهش گفت تا حالا اصن ندیدمت .. اونم گفت اخه دم به تله ندادم تا حالا : ))) یک کِر ِ خنده ای بود : )) 

منو نگاه کرد و گفت شما چی ؟ گفتم چیو چی ؟ گفت اینجا چی کار میکنی ؟ سوت میزدم .. با بدبختی گفتم تداخل کلاس بوده .. : ))) 

کلی تیکه هم انداخت که ما اصن نگفتیم با مائی یا نه .. : ))) 

نظرات 5 + ارسال نظر
نگین آلبالو :) سه‌شنبه 2 اسفند 1390 ساعت 12:14

چه استاد مزخرفی !
این استادا واقعا نمیدونن بچه ها مجبورن باهاشون بردارن یا خودشون رو میزنن به نفهمی

از دست این استادا

خُب خودش که میدونست ... فقط میخواست مریضی شو نشون بده به بچه ها ... حالا خیالیاشو نگفتم ..

تو بلاگ گندم بخونی از صورتش گفته ... یهو چشاش میشد هشت .. یا لپاش میرفت تو آفساید ... اصن ی چی میگم ی چی میشنفی ..

زهرا سه‌شنبه 2 اسفند 1390 ساعت 17:18


جونم خنده

نونوچه سه‌شنبه 2 اسفند 1390 ساعت 17:29 http://nonoche.blogsky.com

باید انگشت تو مماخ این جور استادا کرد تا راه تنفسشون رو بست!!!

:)))) تو چشاشم خوفه ...

ویکتورهوگو سه‌شنبه 2 اسفند 1390 ساعت 19:46 http://rahezendegi.blogfa.com/

سلام. این چی بود؟؟؟؟
شعر٬جک٬خاطره٬یا چی؟

یک قسمتی از روزم بود ...

مشکلی دارید نیاید اینجا .. راضی به زحمتتون نیستم !!!!

بلاگ رو هم برای ۶ ماه تعطیل کردم که هرکی نباید باشه نباشه ..
که خدارو شکر خیلیا نباید میبودن ... حالا هم شما ..
اینجا همینه جک مزخرف یا هر چیز ِ مسخره ی دیگه ... مال ِ من ِ
و دوست دارم اینجوری بنویسم ...
مشکل دارید نیاید ... خوشحال شدم

نگین سه‌شنبه 2 اسفند 1390 ساعت 23:16

کلا گندم جان مهرات عجیبی تو تشریح پیکر استاد داره =))

اره .. داره :دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد