ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

روزای خاک بر سری ..

خُب همه چی اونجور که ما میخوایم پیش نمیره .. 

همه میگن خوشحالی .. ولی واقعا خودم نمیدونم درونم داره چی میگذره .. 

واقعا نمیفهمم .... شاید همونی که از خدا خواستم ... 

خنثی باشم تو ی همچین روزائی .. 

مبارزه دیگه بسه با همه ... تو ی کاری کن .. 

ازت خواستم وقتی من میگم نه ... کسی روی حرفم حرف نیاره .. 

گفتی باوش ِ 

حالام ازت میخوام فردا فقط بگذره ...  

چطوریش مهم نی ... تو ی کاری کن اگرم قراره بد باشه .. 

من نفهمم .. نفهمم که چطوری داره میگذره .. 

من نا امید تر از اون چیزیم که همیشه دیدیم .. 

خودت خوب میدونی دارم چی میگم .. 

3 کیلو در عرض 4 روز کم کردن .. 

میدونی نمیکشم .. میدونی نمیتونم .. 

از تو این فشار داره لِهَم میکنه .. ببین منو ؟! 

خیلی وقته هیچی دیگه واسم مهم نی .. 

خیلی وقته که دیگه جز به خاطر مامان بابا ..  

ولش کن ... خدا جون بیا فکر نکنیم .. بیا بگذرونیم 

مثه همین 4 روز که گذشت ... نگرانم نگران ِ خواسته هام .. 

نگران اینکه اون چیزی که باید بشم هیچ وخ نمیشم .. 

نگرانم !! 

تو نگرانیامو از بین ببر : * 

جز تو هیچ کسیو ندارم و هیچی نیستم !! 

اگرم خیلی خوبم و شاد ؟ 

به خاطر خودته که بهم گفتی .. 

 

-: این زندگی ِ دنیا چیزی جز بازی و سرگرمی نیست . و زندگی واقعی سرای اخرت است . اگر میدانستند !!  

نظرات 2 + ارسال نظر
- پنج‌شنبه 18 اسفند 1390 ساعت 17:36 http://www.saharbux.com/?r=511468758

سلام

خوشحال میشم توی این سایت عضو شی
و حضور مستمرداشته باشی

پیروز.....

رز پنج‌شنبه 18 اسفند 1390 ساعت 18:05 http://acme.blogsky.com

شما که خودت جوابو همین زیر نوشتی و اسم وبلاگتم هست دیگه چرا؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد