ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

یکی دیگه از اولین بارها

واسه اولین باز تنهائی رفتم خونشون ..

کلی با پدرش حرف زدیم .. انقد قربون صدقم رفت ک ِ هلاک شدم اصن

هیچکی نبود کمک ِ مادرش کنه .. رفتم کمک

پا به پام ممو توی مطبخ بود ..

باهم ظرف شستیم .. 

شوخی ُ خنده ُ اینا

کلی با مادرش خندیدیم .. خیلی با مزه س مادرش ..

ولی امیدوارم تا اخرش همینجوری با مزه بمونن ..

داداش کوچیکش ی ِ خورده بی اعصابه ..

ی چند تا شوخی کردو ما هم ک ِ سایلنت فقط خندیدم :دی 

شب خوبی بود ..

اخر ِ شبم میخواستیم برگردیم میخواست با ماشین برگردونه ک ِ 

به اصرار من پیاده اومدیم

هوا خیلی خنک بود لذت بردیم .. حرف زدیم و ........

دوست داشتم .. شب ِ خوبی بود

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد