ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

ی فنجون قهوه با طعم ِ تمشک

و آغاز ، همان تپش ِ قلب ِ توست ..

گندم !

جدیدا با گندم از ساعت 10 اینا شروع میکنیم به حرف زدن تا حدود 3 ساعت ، این روزا که خیلی از هم دوریم نمیشه گفت حرفامون بیشتر ِ ولی جمع که میشه تلنبار میشه و گذر زمانو نمیفهمیم ! ی ِ شب که تا ساعت 3.30 نیمه شب حرف میزدیم :D این روزا حس میکنم هیچ کسیو ندارم ، هیچ کسی نیست هوامو داشته باشه ، آرومم کنه ، دلداریم بده ، بغضام تلنبار میشن و فقط تو دلم میگم صبر کن .. وقتی با گندم حرف میزنم آروم میشم .. صفر میشم و دوباره توانائیم میره بالا ! خُب این عالیه و من ازش ممنونم که هست ! هر چند دور اما هست !


× گربه رو نرفته باید کشت ! :D 


نظرات 3 + ارسال نظر
شیرین پنج‌شنبه 2 شهریور 1391 ساعت 16:09 http://http:/fidodido.blogfa.com

یه جا خوندم نوشته بود آدمی که روزی یک بار گریه نکنه آدم نیست!
با بغضات کنار بیا بانو، می گذره...

میدونی بیشتر از همه چی دردناکه ؟
اینکه باید حرف بزنی و نمیزنی ..
یادم رفته حرف زدنو .. :اس
این اذیتم میکنه : (

مژگان جمعه 3 شهریور 1391 ساعت 11:20 http://ninijon.persianblog.ir

دختر نارنج و ترنج جمعه 3 شهریور 1391 ساعت 18:54 http://toranjbanoo.com

خوبه که گندم هست...
خوبه که اینجا می نویسی...
خیلی خوبه تمشکی من.. خیلی....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد