سام !
-
امروز قرار بود 8 بلند بشم ... با دردی که دیشب داشتم ... نمیدونم ... 9.30 بلند شدم .. در عرض 10 مین اماده شدم و زدم بیرون ... رفتم مدرسه .. جائی که 1 سال میرفتم و میومدم ... دلم تنگ شده بود ... وقتی وارد مدرسه شدم .. حس همیشه رو نداشتم .. خیلی زود گذشت .. ! رفتم تو ... مدرسه رو نقاشی کرده بودن ... رفتم داخل دفتر ... خانوم باقری ... وای ی ی تا منو دید احوال پرسی و نشوند پیششو .. گفت چی قبلو شدی یالا ؟ ... گفتم ... تبریک گفت و اینا ... بچه های مدرسه مون ... عالی بودن ... ماها گنداش بودیم ... شریف و امیر کبیرو علامه ... وای باورم نمیشد ... اسم چندتا رتبه های خوبو سردر مدرسه زده بودن ... دیگه اسمم و گرفت و نوشت چی قبول شدم ... عکس گرفت ازم ... که بزنن روی برد مدرسه .. پروندمو گرفتم و زدم بیرون ... خانوم محیط هم دیدم .. زنگ زدم مونا .. قرار بود بریم کیف بخره .. گفت 20 مین دیگه میام ... رفتم پاساژ کارامو بکنم ... میخواستم کپی بگیرم .. رفتم و کافی نت بود ... نشستم تا کاراشو بکنه ... یه خانوم محجبه اومد داخل ... 4 سالی میشد ازم بزرگتر بود ... یکی دیگه هم اومد که اون از مانی میخورد بزرگتره ... هر دو دانشجو بودن .. اومده بودن واسه واریز شهریه ... حرف که شد ... گفتم شما چی میخونی ... گفت حقوق ... گفتم سخته ؟ خندید گفت سال اول نه ... ولی .. اره دیگه مونا خانوم بعد 30 مین اومد و منم 2 دور پاساژ و گشتم ... رفتیم بالای شهرک و کلی گشتیم که ی کیف بپسنده ... مردم از پا درد ... تشنگی داشت خفم میکرد دیگه رفتیم خانوم دکه روزنامه فروشی وایساد ... نگو منم مدارکم و اونجا جا گذاشتم ... رفتیم کیف گرفتیم و نزدیکای خونه بودیم که فهمیدم ... دوباره برگشتیم و خدارو شکر دست روزنامه فروشیه بود ... دیگه با ماشین برگشتیم .. رسیدم خونه میشد به جنازه تشبیهم کنی ... 9.30 رفتیم ... 12 برگشتیم ... وقتی بالشتم و دیدم هیچی نفهمیدم ... تا 7.30 خوابیدم ...
-
* فردا میرم بانک ... بعدشم بعد از ظهر میرم عکس جدید بندازم ...
-
* ندا جون ... واسه ثبت نام 6 تا عکس میخواد ! اشتباه گفتم ... واسه مشمولین که نمیدونم کیا میشن 12 !
-
* پائیز تو راهه !!
-
12.17 am
سام !
این روزا درد قلبم ... از همیشه بیشتر ... ! الان ساعت 12.30 و من نفسم بالا نمیاد .. حتی گریه هم نمیتونم بکنم .. لحظه ی سختیه !
صبح نوشت -: نمیدونم دیشب چطور خوابم برد ... اما از درد بی هوش شدم .. الانم درد دارم .. هیچ کس نمی فهمه چی میگم .. چه دردی دارم ... هیچ کس !
6.34 am
شب چه می کند نفس باد ، با درخت ؟
پیوست -: توانائی اومدن پیشتونو ندارم !
گله بی گله !
پیش از سپیده دم ، دشتی پر از شکوفه
باغی پر از چراغ
دیدم که نور بر سر عالم فشانده اند
از پشت میله های قفس ، گفتم :
ای دریغ ... دل ها چگونه این همه تاریک مانده اند ؟!
پیوست -: حرف دل بسیار دارم ... کدام را بازگو کنم ؟
تو نیستی که ببینی ، چگونه پیچیده ست
طنینِ شعرِ نگاه تو در ترانه ی من .
تو نیستی که ببینی ، چگونه می گردد
نسیم روح تو در باغِ بی جوانه ی من .
هنوز پنجره باز است .
تو از بلندی ایوان به باغ می نگری .
درخت ها و چمن ها و شمعدانی ها
به آن ترنم شیرین ، به آن تبسم مهر
به آن نگاهِ پُر از آفتاب ، می نگرد .
* آهنگ بلاگم را دوست میدارم !!
بــ ـاران ..... !!
بهـــ ــانه است ....!!
بهــــ ــانه ای برای زیر بــ ـاران راهی شــ ــدن ...!!
راهی شدن در دل شب ....!!
غـــ ــرق شدن در دل آسمان تاریــ ـک...!!
اری بهـــ ــانه است ...!!
بهـــ ــانه ای برای زندگی .... !!
برای گریستــ ـن .... !!
برای ازادی ...!!
رهـــ ــایی ....!!
ب ا ر ا ن . . . . ! !
تنــ ـها بهـ ـانه ی من بــ ـرای حرف دل گفتــ ــن ...!!
تنــ ـها بهـ ـانه ی من بــ ـرای زار زدن ...!!
تنــ ها بهـ ـانه ی من بــ ــرای همـــ ـدردی ....!!
برای اثبــ ـات وجود .... !!
اوه , و صــ ـدای غــ ـرش رعــ ـد و بــ ـرق ....!!!
چقـ ـدر دل نشیــ ــن !!
ارامش بـــ ـخش ... !!
بــ ـاران من ؟
کجایی؟؟؟
................. !!
پس کی این فصل پر از سبز و دلزدگی تمام میشود ..... ؟!؟
پس کی پائیز می اید ؟ !
پس کی جان میگیرم از بوی خاک .... !!
بوی نم ... !!
بوی ب ا ر ا ن !!
پیوست : مینـ ــویسم , به ســ ـرزمین بــ ـاران .... !!
دهانـــ ـت را می بویند
مبادا که گفته باشی "دوســــــ ــت می دارم"
دلت را می بویـــ ـند
روزگار غریبـــ ـی ست نازنیـــــن!
و عشـــ ـق را
کنــــ ــار تیرک راه بند
تازیــــ ـــانه می زنند.
عشق را در پستــــ ــوی خانه نهان باید کرد
در این بن بست کج و پیچ ســـــ ــرما
آتـــ ـش را
بسوختـــ ـبار سرود و شعر
فروزان میــ ـدارند
به اندیشیــــ ـــدن
خطر مکن
آنکه بر در می کوبد شباهنــــ ـــگام
به کشتن چراغ آمـــ ـده است.
نور را در پستـــ ــــوی خانه نهان باید کرد.
آنانکـــ ــه قصابانند
بر گـــ ـذر گاه ها
با کنده و ســ ــاطوری خون آلود
روزگار غریبی ست نازنـــــ ــین!
و تــــــ ـبسم را بر لب ها جراحی می کنند
وترانه را
بر دهــ ـان.
شوق را در پستــــ ــوی خانه نهان باید کرد.
کباب قنــ ـــاری
بر اتش سوسن و یاس
روزگار غـــــ ــریبی ست نازنین!
ابلیس پیروز ست
سور عزای ما را بر سفـــ ـره نشسته است
خدا را در پستـــــــ ـوی خانه نهان باید کرد
* این قلب دیگه بازی کردن نداره که باهاش بازی میکنی !
آسْمانِ دِلَمْ اَبری ستْ !
پیوست -:
درون زورق شب چشمه ی مهتاب می جوشد !
« گل مرداب » مینوشد !
بمستی سخت می کوشد !
که تا زیباتر از هرشب ، « بساحل ها » روان گردد
رها از گور مرداب نگاه مردگان !! گردد
از من میخواست سخن بگویم !
سراپا سخن بودم
اما لبانم خاموش بود !
سخن در نگاهم می رقصید ...
شگفتا !! که او حس نمی کرد ؟؟...
پیوست -: شاید .... ب ا ر ا ن بهانه است !.
پیاده می رفتم
نگاه شعله ورم بود و اشکِ چشم ترم
نگار خانه ی عمر گذشته در نظرم ...
چه دره های عمیقی !
نمی توان پل بست ؟
به لحظه های گریزان ، نمی توان پیوست ؟
* با خوندن بلاگ الهام جون ... متاثر شدم ... کاش منم مثه اون بودم ... دلم خواست !
* قزوین .... شبانه .... مدیریت بازرگانی
لعنت به این شانس !
پیوست -: بلاخره تموم شد و ما شدیم خانوم دانشجو !!
خدایا شکرت !
قدر دلـــ ـم برای زیر بــــــ ــاران قدم زدن تنــــ ـــگ است ....
............ !!
چقدر دلــــ ـــم برای پـــــ ــائیز تنگ است .....
زمانی که بـــــ ــرگ های زرد و زیبا زمین تیــــــ ــره را پوشانده اند ......
و من می گذرم ........ با نجـــ ــوایی در دل ....
برای بـــ ـرگ های تنهای پــــ ــائیزی .....
که بی گنـــــ ـــاه و نا خــ ـواسته .....
زیر قدم هـــای گنـــ ـاه کاران پست خـــ ــرد میشوند .....
من دلـــ ــم می ســــــوزد ........... !!
شاید تقــــ ـدیر انـــــ ـان این است ......
که تنـــ ــها در دیـــ ـاری سرد و خشک .....
ارام و بی صــ ــدا .....
همچـــــ ـون من .......
جــــــ ـــان دهند ..... !!!
* دست نوشته م !